"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

تُندی بِنَهید تا از شرور شیاطین برهید. کُندی برگزینید و لِجام (دهنه) به مکث (خِرَد) بدهید و آرام آرام تا کام، گام به گام سپاس خدای بگزارید و گذشته ها (اشتباهات و خطا) را پلکان رشد به عوالم بالا قرار دهید تا به قُرب (هم سایه گی خدا) برسید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۵ مطلب با موضوع «چگونه «زندگی» کنیم؟» ثبت شده است

گاه آدم می مانَد چه گونه سپاس بگزارد آنانی را که گم نام یاری دادند و می دهند بی هیچ ادّعا و در ازاء و می گذارند و می روند ...! تن شان سلامت و هر که مورد مهر ایشان اَند. دل شان سرشار از شور و نشاط باد و ایمان شان یار تا ته ترین نَفَس

 

این که دست بگیریم و گم بشویم و فراموش مان شده باشد و نَفسِ سرکَش و شیاطین نیز نتوانند دین ما را که حُبّ (دوستی و مهر و دست گیریِ گم نام) است از ما بگیرند انگاری در پناهِ مستقیم خدای ایم. «او» می دهد بدهیم می دهیم «او» دوباره «می سِتانَند» برای روزی که مردمان هیچ راهِ فراری از آتش نکرده هایِ کنونیِ باید و کرده هایِ کنونیِ نباید نمی دانند

 

من که برای بخشنده گانِ گم نام یا حتّی پُر آوزاه اما سلامت و خالص و پاک دست به آسمان اَم ... که خدا! رها منِما هر آن که دَهَنده است مثل شخص شخیصِ «شما» که کسی را خبری نمی اُفتد حتّی گاه خودِ گیرنده ... که تک تکِ ما و آن و این همه نعمت ها از هوا و آب و غذا و توفیق عبادت تان و کُلّ جهان و آن چه در آن و مهر بانی تان

 

و بدان که خدا «می دانَند» هرکه بندی گشاد و باری از دوشی برداشت و به زمینی نهاد. وااای بر نماز گزاران که توانند و لیک بر دوش ها بار نهند و بر دست و گردن و پای کسان بند، ریا کارانِ دغل بازِ از یاری سر باز زننده

 

و درود به مردم نیکِ نیک نشانِ نیک خواهِ نیک گسترِ نیک مان

  • مَهدی هُدایی

یک راه ساده است که جهان و جهانیان از شرور شیاطین و شیطان رها می زیستند و راه ورودِ بدی و زشتی به انسان بسته می شد:

1. پدر راستگو می بود

درست بر می گزید

گُزیده را درست به ثمر می برد. مادر نیز. همین


اکنون فرزند

بر اساس این قانونِ منحصِر به فردِ کارآ از صُلبی پاک و شجاع در رَحِمی پاک و شجاع کاشته می گردید

و بذر راستی و درستی و درستکاری در رحم به صورت جنین شکل می گرفت

و به صورت طفلی پاک و شجاع به دنیا می آمد

و کودکی راستگو و درستگُزین و درستکار رشد می یافت

و «نه» گفتن به هرچه و هرکه و هر میزان ناراستی و نادرستی و نادرستکاری را بلد می بود

و در نوجوانی پاک و شجاع رشد می کرد

و از جوانی پاک و شجاع عبور می نمود

و در میانسالی پاک و شجاع می بود

و به سالمندی پاک و شجاع وارد می شد

و پیری را پاک و شجاع و سلامت سپری می کرد

و اکنون در عین عزت و صلابت افتخار نظارت بر بازماندگان می یافت

و انسانیت را به عنوان تاری از آن یا پود به هم می بافت

  • مَهدی هُدایی

حالا حواس تان را گِردِ هم جمع کنید و مقابلِ دریافتِ خواسته های شیاطین (نفسَت اژدرهاست او کِی مُرده است از غمِ بی آلَتی افسرده است) مثل پلاستیک و ایزوگام عمل کنید در اجازه ورود آن ها در شما و نسبت به خواسته های خدا خاکی عمل کنید ...

نتیجه کولاکی از شادی و لذاتِ بی مانند و مانا می شود. کمی این پاراگراف را جدّی «بخوانید» لطفاً ...

  • مَهدی هُدایی

پنج تا حسّ که دیگر نباید کنترل شان این و آن قدرها هم سخت باشد

 

چشمانَت را نمی توانی ببندی اما آن ها می توانی بپایی که به هرچه و هرجا و هر میزان و هر طور که بخش ناخودآگاه ذهن تو بر مبانی پینه هایی که اجازه داده ای بر اعماق تو بسته شوند، دِلت را بخواهانَد که نگاه کنند، نمی توانی؟ کمی به این موضوع بیندیش. حدّاقل تا فردا

 

دو گوش که بیش تر نداری. داری؟ چرا آن ها را آزاد می گذاری تا در خدمت همان بخشی که در قسمت چشمانَت نوشتم باشند. عقلَت را چرا میدان نمی دهی؟

 

سوراخ های بینی که خُب شاید بندِ پرسینگ اَند ـ و البته خیلی از جاهای دیگر شاید ـ و کاری شان فعلاً  می شود نداشت زیرا حالاها مثل قدیم ها نیست که با بینی گل محمّدی بو می کردند و صلواتی می فرستادند زیرا کسانی آمده اند کاری کرده اند که دیگر به این سادگی ها نمی شود آن ایمان زلال را خصوصاً به نسل خردسال و نوجوان و جوان باز گرداند. راحت شان بگذار. ناخن هایت را هم که به من ربطی ندارند. حتماً برای شخصیّت تو سودمندند و نانی با آنان به کف می آوری که این و آن همه هزینه شان می داری

 

اما دهان. دهان تو شامل لب های تو هستند که به من ظاهرشان مربوط نیست که چه ها به صورت دائم و موقّت سرِشان بُرده و می آورید. «اینجا» من با زبانی که در دهان دارید و کارکردِ لبانِ تان هم کاری ندارم چون در درسی دیگر در آگاهیکده چگونه «زندگی» کنیم؟ برای تان در موردش نوشته ام. من با خوردن و نوشیدن شما درس دارم. چرا نگاه نمی کنید این نانی که می خواهید بخورید آیا پُشتَش آهی نهفته و نگفته نیست؟ چرا نگاه نمی کنید این خورش شما از چیست و ایا مضر نیست؟ بیماری زا نیست؟ چاق نمی کند؟ قند و چربی و فشار نمی افزاید؟ ترتیب اندام تو را در هم نمی ریزد؟ رنگین کمان خوردنی های سر سفره های صبح و ظهر و شب را می پسندید؟ خیلی خوش حال هستید؟ چرا ساعت را نگاه نمی کنید که کِی دارید صبحانه ـ ؟! ـ کِی دارید ـ ناهار؟! ـ و کِی دارید ـ شام!؟! ـ می می خورید؟ چرا حواس تان نیست که با چه سرعتی لقمه ها را نجویده و نیم جویده فرو می برید؟ چرا نگاه نمی کنید لقمه های تان کوچک باشند ـ حتی اگر دهان تان قدری یا خیلی بزرگ است، خُب باشد ـ. آیا پیش از آغاز کاملاً انتظار می کشید تا همه سر میز یا سفره جمع باشند و دست به سفره ببرید؟ آیا برکت برای سلامت و ثروت و امنیت و شادی و رامش و سعادت همه ی سفره نشستگان از خدای تان پیش از هر حرکتی درخواست می کنید و خوش حالی تان از بارش مهربانی و لطف شان بر شما را به «ایشان» اعلام می دارید همگی تان با صدای دلنشین قدری بلندتر از فقط شنیدنِ خودتان؟ چرا آب سر سفره تان می گذارید که نتوانید جلوی خودتان را بگیرید و وی را میان غذا بنوشید؟ و میل که کردید آیا همه می نشینید و به خدا می گویید که بارنده باد دستان بخششگر شما همواره بر ما در تمام زمینه ها ...، ها؟، این را می گویید؟ اگر پاسخ ها آری است که درود بی بدرود بر شما بسیاری اگرنه بکوش هوای تک تک شان را تا به انجام رسیدن خوب نگه داری

 

می ماند لامسه. لامسه یعنی هرجای بدن که پوست دارد! در یک واژه ی برابر، لامسه یعنی پوست شما. و خیلی خلاصه این که چنان که آن را از کرونا دور می دارید آیا از هر ناکردنی نیز به دورش می دارید و آیا جایی که باید، از آن خوب بهره بر می دارید که هم سود شما باشد و هم سود صاحب کار باشد و هم سود مخاطب تان از زن و فرزند و والدین و هرچه ی دیگر در نوازش و بوسه و آغوش و ساختن و پرداختن و پاکسازی و بازی و ... حواست به لامسه باشد. برای مثال آیا چند دهم از یک ثانیه برای سجده سر به خاک می سایی هر بار، اگر اهل نمازی؟ چگونه با دست هایت آنچه موظّف به ساختن آنی می سازی؟ حواس تو هست که تعهّد تو نزد خدا برای تحویل کالای ساخته شده در دستانَت چه هاست، که؟ و حالا نوازش فرزندان و والدین را که خُب نیز بدان و بخش خصوصی تر آن را آیا چند دوره گذرانده ای تا بدانی که مبادا شاید حتّی قسمتی از آن را ندانی و کم بگذاری که نتیجه اش بشود دعواهای شما و آزاری که جورشان را فرزندان تان تا ته عمر می کشند؟ هان ای دلِ عبرت بین؟، هان؟

 

شُدَند شنوایی و بویایی و چشایی (لبان و دهان و زبان و دندان) و بینایی و لامسه. من در یک کارگاه به نام «پادیاو» شما را در جریان حقیقتی بس شگرف قرار می دهم که هرگز جایی نه «آن» شنیده اید و دیده و نیز نه تا تهِ عمرتان خواهید دید و شنید

  • مَهدی هُدایی

شُد یک بار از خودت بپرسی:

من این حرف را برای چه می زنم؟

چه سودی برای من دارد؟

چه سودی برای مخاطب من دارد؟

آیا خدا برای گفتن این حرف مرا تحسین می کنند؟

و بعد هم قدری بیندیشی که آیا بهترین شکلی که می توانی آن را بگویی همین شکلی است که تصمیم داری بگویی؟

و بعد آن را بگویی ... شد واقعاً؟

اگر نشده است

انتظار متفاوت و ویژه ای در زندگی اَت نداشته باش

  • مَهدی هُدایی