"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

تُندی بِنَهید تا از شرور شیاطین برهید. کُندی برگزینید و لِجام (دهنه) به مکث (خِرَد) بدهید و آرام آرام تا کام، گام به گام سپاس خدای بگزارید و گذشته ها (اشتباهات و خطا) را پلکان رشد به عوالم بالا قرار دهید تا به قُرب (هم سایه گی خدا) برسید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسرت» ثبت شده است

شیطان

فرصت مقدّس «درنگ» را از انسان می ستاند

و حیا از وی در مقابل رحمان گرامی را میدَرَد و

«پینه ـ زمینه های پیشینِ سنگین و سرسخت و ضخیم شده و غیر قابل نفوذِ ناخودآگاه ـ» را

بر او چیره می سازد

و روباتِ مغزش،

فرمان شیطان را

که سوار بر نفس أمّاره ی آدمی شده است

ـ به جایِ پُرسشِ فرمانِ عقل

و اجرای بی مهابایِ آن ـ،

بی چُون و بی چرا در مرغزارِ خواسته هایِ شیطان ها به چَرا می بَرَد

و آنگاه که فرد در مقابل خدا ایستاد

و مانند ابلیس در کمالِ بی شرمی به «ایشان» نه گفت

و از «چشم» خدای افتاد رها می کند تا نوبتِ بعدِ تمرّدِ انسان

و سراغ دیگران هَروَله کنان و رقصان و شهوت نشان

چون ماری گردنکشان

دامان می خَرامانَد و چه بد که گنهکار،

هر بار، استغفار و استغفار و استغفار و باز

تکرار و تکرار و تکرار

و عمر در راستایِ اثبات بردِگی مطلق شیاطین

که رُخصَتِ بستن «راه»های «دیدار» حضرتِ «یار» را

به وسعتِ حضرتِ پروردگار دارند به هَدَر می دهد

و آخِرِ سر که مرگ او را در بر میگیرد

ـ « ناگاه و ناآگاه از سرآمدِ مدّتِ وقتِ در اختیار» ـ،

هیچ

جز پشیمانی و کاش در «کوله» ندارد

و «گرسنه» و «تشنه»

دِل آلوده و روح بی حرمت نموده و قلبِ ناپاک و اعضا و جوارح افسرده

و عقلی دست نخورده وارد جهان جاودانه اش می شود

و حتّی اگر بخشوده شود نیز

پیوسته در همان پشیمانی و کاش

خواهد عذابِ «نابهره وری» در این جهان کنونی دنیا برای عٌقبایش را چشید زیرا

بر اثر بی حُرمتی و نادیده گرفتنِ مقام مستقیمِ اعلیحضرت خدا (الله ـ تبارکِ و تعالی) هنگام ارتکاب گناه ـ !،!!!!!!!!!!!!! ـ به چنان جایگاه رسید

و مقاماتِ «مرفّهِ» اعراف و «جوار» و «قُرب» را

در هر لحظه به لحظه یِ غُروب و هِجر و غُربتِ خویش در میانِ طوائفِ شعله، شعله ور ...، می دید. به هوش!

ای جناب نگارنده

و خواننده

و نیز، کسی که به اندام تو رعشه در افتاد که وه که چه گستاخ! ـ مقابلِ حضرتِ «او» که در نهایت لطف و کَرَم مراقبِ هر نیازِ من«اَند» که بلکه «خانه»ام آباد ...!، وایَم باد! ـ

و شنونده ی عزیز!، هنوز

که نَفَس دوباره سهمِ هست

درِ فرصت را نیز خدای برای تو باز گذاشته نبست،

که عبودیّتِ رحمان بگزینی

و شیطان به بندِ «نه»

بِکِشانی به «خواندنِ» قرآن

و «گُفتنِ در کرده یِ: یا ربّی! «بله قربان!»»،

تمام لحظه به لحظه بپای «وَ أعبُد رَبَّکَ حتّی یأتیَکَ الیقین» گُزین تو گردد و خشیت و خوف و خشوع

رِهاب و رجاء و خضوع

سجود و رکوع و غَضّ سمع و بصر مِلاکِ مرام تو باشد

آهااای! ...

... تو نیز که این «آینه»ها به مردم دنیا برای فروش به قیمتِ اعلی همیشه عرضه کنی آیا،

«خود» ایچ در آنهمه «آنها» همیشه «مینِگری؟»، ها؟

 

  • مَهدی هُدایی

پنج تا حسّ که دیگر نباید کنترل شان این و آن قدرها هم سخت باشد

 

چشمانَت را نمی توانی ببندی اما آن ها می توانی بپایی که به هرچه و هرجا و هر میزان و هر طور که بخش ناخودآگاه ذهن تو بر مبانی پینه هایی که اجازه داده ای بر اعماق تو بسته شوند، دِلت را بخواهانَد که نگاه کنند، نمی توانی؟ کمی به این موضوع بیندیش. حدّاقل تا فردا

 

دو گوش که بیش تر نداری. داری؟ چرا آن ها را آزاد می گذاری تا در خدمت همان بخشی که در قسمت چشمانَت نوشتم باشند. عقلَت را چرا میدان نمی دهی؟

 

سوراخ های بینی که خُب شاید بندِ پرسینگ اَند ـ و البته خیلی از جاهای دیگر شاید ـ و کاری شان فعلاً  می شود نداشت زیرا حالاها مثل قدیم ها نیست که با بینی گل محمّدی بو می کردند و صلواتی می فرستادند زیرا کسانی آمده اند کاری کرده اند که دیگر به این سادگی ها نمی شود آن ایمان زلال را خصوصاً به نسل خردسال و نوجوان و جوان باز گرداند. راحت شان بگذار. ناخن هایت را هم که به من ربطی ندارند. حتماً برای شخصیّت تو سودمندند و نانی با آنان به کف می آوری که این و آن همه هزینه شان می داری

 

اما دهان. دهان تو شامل لب های تو هستند که به من ظاهرشان مربوط نیست که چه ها به صورت دائم و موقّت سرِشان بُرده و می آورید. «اینجا» من با زبانی که در دهان دارید و کارکردِ لبانِ تان هم کاری ندارم چون در درسی دیگر در آگاهیکده چگونه «زندگی» کنیم؟ برای تان در موردش نوشته ام. من با خوردن و نوشیدن شما درس دارم. چرا نگاه نمی کنید این نانی که می خواهید بخورید آیا پُشتَش آهی نهفته و نگفته نیست؟ چرا نگاه نمی کنید این خورش شما از چیست و ایا مضر نیست؟ بیماری زا نیست؟ چاق نمی کند؟ قند و چربی و فشار نمی افزاید؟ ترتیب اندام تو را در هم نمی ریزد؟ رنگین کمان خوردنی های سر سفره های صبح و ظهر و شب را می پسندید؟ خیلی خوش حال هستید؟ چرا ساعت را نگاه نمی کنید که کِی دارید صبحانه ـ ؟! ـ کِی دارید ـ ناهار؟! ـ و کِی دارید ـ شام!؟! ـ می می خورید؟ چرا حواس تان نیست که با چه سرعتی لقمه ها را نجویده و نیم جویده فرو می برید؟ چرا نگاه نمی کنید لقمه های تان کوچک باشند ـ حتی اگر دهان تان قدری یا خیلی بزرگ است، خُب باشد ـ. آیا پیش از آغاز کاملاً انتظار می کشید تا همه سر میز یا سفره جمع باشند و دست به سفره ببرید؟ آیا برکت برای سلامت و ثروت و امنیت و شادی و رامش و سعادت همه ی سفره نشستگان از خدای تان پیش از هر حرکتی درخواست می کنید و خوش حالی تان از بارش مهربانی و لطف شان بر شما را به «ایشان» اعلام می دارید همگی تان با صدای دلنشین قدری بلندتر از فقط شنیدنِ خودتان؟ چرا آب سر سفره تان می گذارید که نتوانید جلوی خودتان را بگیرید و وی را میان غذا بنوشید؟ و میل که کردید آیا همه می نشینید و به خدا می گویید که بارنده باد دستان بخششگر شما همواره بر ما در تمام زمینه ها ...، ها؟، این را می گویید؟ اگر پاسخ ها آری است که درود بی بدرود بر شما بسیاری اگرنه بکوش هوای تک تک شان را تا به انجام رسیدن خوب نگه داری

 

می ماند لامسه. لامسه یعنی هرجای بدن که پوست دارد! در یک واژه ی برابر، لامسه یعنی پوست شما. و خیلی خلاصه این که چنان که آن را از کرونا دور می دارید آیا از هر ناکردنی نیز به دورش می دارید و آیا جایی که باید، از آن خوب بهره بر می دارید که هم سود شما باشد و هم سود صاحب کار باشد و هم سود مخاطب تان از زن و فرزند و والدین و هرچه ی دیگر در نوازش و بوسه و آغوش و ساختن و پرداختن و پاکسازی و بازی و ... حواست به لامسه باشد. برای مثال آیا چند دهم از یک ثانیه برای سجده سر به خاک می سایی هر بار، اگر اهل نمازی؟ چگونه با دست هایت آنچه موظّف به ساختن آنی می سازی؟ حواس تو هست که تعهّد تو نزد خدا برای تحویل کالای ساخته شده در دستانَت چه هاست، که؟ و حالا نوازش فرزندان و والدین را که خُب نیز بدان و بخش خصوصی تر آن را آیا چند دوره گذرانده ای تا بدانی که مبادا شاید حتّی قسمتی از آن را ندانی و کم بگذاری که نتیجه اش بشود دعواهای شما و آزاری که جورشان را فرزندان تان تا ته عمر می کشند؟ هان ای دلِ عبرت بین؟، هان؟

 

شُدَند شنوایی و بویایی و چشایی (لبان و دهان و زبان و دندان) و بینایی و لامسه. من در یک کارگاه به نام «پادیاو» شما را در جریان حقیقتی بس شگرف قرار می دهم که هرگز جایی نه «آن» شنیده اید و دیده و نیز نه تا تهِ عمرتان خواهید دید و شنید

  • مَهدی هُدایی

طوری نزی که مرگ تو رامش خانه شود

حضور زنده ات اوج عذاب کسان
و حفظ حُرمتَت اصل و پایه نباشد، احترام تو
عین ریا و ترس وی از جناب خدا
وجود اهل خانه مملو درد
احترام ضرور، همه رای
شکنجه ی سخت کرد ...!

تا کی غرور تو قاتل عقل و شعور
تا کی تو اهل دخالت و زور
زبان حکم تو نیش زننده چو زنبور

بیا و لب به حقِ دینِ نداشته، ببند
خداشناس نِه ای - (تو خود خدای خودی) -
دهان گُنده ببند و کُنده مباش
آتش نفرت بیش به اهل خانه مپاش
برای اهل خانه ی خویش
سکوت کن و مایه ی زجر و هبوط،
نمان برای ابد

مکن این همه بد

تمام اهل خانه ضد تو شد
به شکل اَشَد
دوام چنینی ات عاقبتی به خیر
- خدای نکناد - نداد

بیا و لب به هیچ سخن مگشای
اهل خانه این همه هِی تو مپای
سکوت کن و خویش خدای مشمار
بیا دست خود از سر اهل خانه بدار
و بر سر خود دو دست خویش بگمار

 

  • مَهدی هُدایی

مسیر تو رو به کجاست؟
حزب تو
آنجاست
خوشا به حال کسان
که روی کامل ایشان
به سمت خداست
همیشه به راز و نیاز
سپاسگزاری آسان
همیشه اهل نماز و دعا
همیشه به کار درست
شَدید، دور از عوالم سست
پی حفظ مقام مقدس روح
پی حفظ ساحتِ حرمت جان
فرار مدام از آمد شیطان
به سمت سمیعِ بصیر
به سمت حضرت رحمان
مسیر تو رو به کجاست؟
حزب تو آنجاست

 

  • مَهدی هُدایی