"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

تُندی بِنَهید تا از شرور شیاطین برهید. کُندی برگزینید و لِجام (دهنه) به مکث (خِرَد) بدهید و آرام آرام تا کام، گام به گام سپاس خدای بگزارید و گذشته ها (اشتباهات و خطا) را پلکان رشد به عوالم بالا قرار دهید تا به قُرب (هم سایه گی خدا) برسید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی خوب» ثبت شده است

گذشته حتّی برای خدا بی معناست! حتّی خدا نیز از مداوای آن چه گذشت نا توانا هستند! «خود» تان را گول نزنید. معنا ها را یاد بگیرید. معنا ها بلد نبودند و نشدند و نیستند و با آن سرِ مان را گول مالیدند تا بتوانند خود شان را سَروَر جلوه دهند و ما را گاو و خر

 

گذشته برای خدا یعنی: جام هر لحظه را در همان لحظه در دستانِ توانِ هر آدم به صورت یک سان پر کردند، دسته ای سپاس گزاردند پیشاپیش به بسم الله و نوشیدند و با آن کوشیدند و جذب کردند و افزودند و سرشار از سودند به الحمدُ لله و بسیاری هِی فقط نق زدند و دست این و آن را نگریستند و گفتند که آن ثروت مندان مگر کیستند که دارند و جام شان را از سر نادانایی و نادانی و خصومت و غرور و بی شعوری و تنبلی ـ خصوصاً ـ شکستند و خدا دستور دادند درِ هر امکانی را روی لحظه ای که گذشت یا شکست برای «ابد» بستند

 

گذشته همین لحظه است که کسی از آن بهره گرفت و آن را سرمایه نمود و کوشید و بر آن افزود یا آن را شکست و با شکسته های آن خود و اطرافیان را درید و مدام نق سپس زد و فریاد کشید و گریید. گذشته اما باز هم با تمام این حرف ها چراغی است بس درخشان برای کسی که اهل عبرت باشد و قصد عبور به دنیای نو و با عظمت از دست رفته ی خود کُنَد و زندگی بَد بنهد

 

همین الآن، همین حالا، گذشته یِ فرداست. باز هم می خواهید فردا بگویید مرگ بر چه کس ها که مقصّر بودند و شما این جا هستید!!!!!!!!!!!!!!!!!؟ پس اگر می خواهید به گذشته ها برسید از حالا فردا و «فردا» ی تان را از این شکل کنونی به در آرید و  به همان شکل و گونه که خواهان آن اید بنیان بنهید (در ارزش ها ـ تا ارزش ها را نشناسید نمی توانید بفهمید چه می خواهید یا چه باید بخواهید)

 

ضمناً: شما با جهنّم و بهشت چه کار دارید؟ جهنّم و بهشت آدم ها همین جاست، همین حالاست: مستأجرید؟ در جهنّم هستید! ویلا ندارید؟ در جهنّم هستید! اتومبیل ندارید (اتومبیل شما از نوع نُهصد میلیون ریالی است؟) یا اتومبیل شما ضدّ درد و شکنجه و عذاب و ترس و انفجار و تهدید و تحدید و امثالهم و غیرهم نیست؟ خُب شما در جهنّم هستید؟ در کشوری زندگی می کنید که کُلّاً فقیر است و هیچ از منابع زیر و رو و بالا و پایین و آب و هوا و خاک و جنگل و دریا و خلیج و آسمان و زمین و برق و غیرهم محروم است، یا شما کُلّاً از همه ی آن ها محروم هستید؟ در جهنّم هستید! پول ندارید و هشت تان گرو نُهِ شماست و در نهایت ذلّت زندگی می کنید و مدام بده کار و شرمنده و درمانده و بد بخت و بی چاره و ضعیف و نحیف و خوار و بی مقدار و افسرده و خسته و بی و نا امید و دل شکسته و سر افکنده و گم شده ... هستید و گدای اید و مقروض هستید و غرق در نگرانیِ پرداخت قسط ها و شارژ و مالیات و عوارض و نوسازی و کهنه فروشی و انواع قبض ها و غیرهم هستید؟ در جهنّم هستید! زیرا از نعمت های خدا خوب استفاده نکردید و ثروت مند نشدید و خانه ی بزرگ و یک طبقه و ویلایی در قلب پایتخت و ویلاهای متعدّد در شهرک های ثروت مند نشین اطراف پایتخت و شمال و جنوب و شرق و غربِ کشور و کشورهای درجه ی یک دنیا نخریدید و برای فرزندان تان نیز هر کدام جدا جدا خانه های فراخ و مرفّه بنا ننهایده اید و مرفّهین را که بندگان عاقل خدا بودند بی درد شماردید؟ شما در جهنّم هستید و حالا درد بکشید تا بمیرید

 

می خواست آن روز هایی که داشتند به یاری شما می گرفتند و می بریدند و تقسیم می کردند و می خوردند شما هم میان شان بُر می خوردید و می بُردید و می خوردید و می اندوزیدید و می افزودید مثل آن ها. یا اگر آن کاره ـ بدکاره ـ نبودید خُب راهِ الهیِ کار و کوشش سالم و کسب ثروت انبوه چون کوه و ثروت اندوزی و تُو و بیرون دوزی و افزایش لحظه به لحظه ی آن که بسته نبود که!!!!!!!!!!!!!، خُب چرا نشستید که بیایند و در منزل تان را بکوبند و بفشارند و بزنند و بشکنند و حقّ و حقوق تان از صفر تا صدِ آن را از ترس خدا و قیامت و «حساب»«کتاب» و جهنّم و آتش جاویدان و چرک و خونآبه چشاندن به آن ها هرگاه تشنه شوند را تقدیم تان کنند و بر نخاستید و خودتان حقوق تان را به دست و خانه تان نیاوردید؟

 

چرا هِی گناه را گردن کلاه بردار و کلاه گذار و فریب کار و دوز باز و دغل و ذغل ساز و دروغ و ذروغ و زروق و زروغ و ظروغ ظروق و ضروق و ضروغ گو و این و آن و زمین و زمان می اندازید؟ هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

 

خُب چرا گذاشتید کلاه تان را بردارند؟ چرا گذاشتید کلاه سرِتان بگذارند؟ چرا فریب خوردید؟ می گویید نا توان بودید؟ چرا خُب نرفتید مثل هزاران هزاران هزاران که تا به ایشان گفتند: مغز ها اگر می خواهند بروند و فرار بکنند راه باز است و جاده دراز و بروند به دَرَکِ اسفل سافلین ... رفتند و علیرغم خیال اینان که بیرون شان کردند آن ها نه تنها گور شان را گم نکردند بلکه به جای گور به نور رسیدند در هر دو جهان شان ...، شما هم نرفتید؟، هان؟ چرا نرفتید؟ از قرآن دلیل می خواهید؟ می خواهید بدانید روز قیامت چه بلایی بر سر تان می آید؟ «گوش» دهید:

 

إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنتُمْ ۖ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا ۚ فَأُولَٰئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِیرًا [٤:٩٧]

به کسانى که فرشتگان جان آنها را در حالی که ستم گر نسبت به خود بوده اند مى‌ گیرند، گفتند: تا حالا چه کار می کردید؟ آن هایی که داشت اند جان شان را تسلیم می کردند گفتند: ما در زمین نا توانا نگاه داشته شدیم [فرشتگان‌] گفتند: مگر زمین خدا برای جا به جایی شما گسترده نشده بود که از آن جا دور بشوید؟ پس آن ها پناه شان داغ گاه است و بد گردنده ای است

 

هرکه هر چه را می پذیرد یعنی لیاقت خود را آن می بیند. غیر از این است؟ اگر غیر از این است بزنید در گوش خود تان تا بیدار شوید و حقیقت را ببینید

 

خیلی بد است کسی گناه ندانسته کاری و ... خودش را گردن این و آن بیندازد. گذشته همین حالای ما برای فرداهای ماست. نا راحت ایم از گذشته مان؟: بسم الله: شروع کنیم به تصحیح آن

 

کم خوانده ایم بیش بخوانیم. ثروت نداریم؟ جذب کنیم و کسب کنیم و بیفزاییم و بیندوزیم. نداریم نداریم نداریم نداریم؟ بخریم بخریم بخریم بخریم. چه گونه؟ روش های آن ها را بیاموزیم. کجا؟ همین جا! در کارگاه هایِ آگاهیگاه. کجا از آگاهیگاه بهتر؟

 

مهم اما ابتدا این است که اولویت بگشاییم به این که ابتدا پی چه هستیم ما؟ کتاب قله را که خوانده بودید نخستین گام اش این بود که در کلاسور تان ابتدا برگه ی «چه می خواهم» ها را اجرا کنید. یاد تان هست؟

 

کارگاه «ارزش» ها ما را یاری می دهند تا تصمیمِ بِه تر را بیابیم و آن را در اولویّت بگذاریم. پس ابتدا کارگاه «ارزش» ها را شرکت کنیم

 

سپس باید گنج هایی که ما را به آرام و قرار می رسانند را بشناس ایم و از «آن» ها استفاده ببریم

 

بعد باید آیین های رسیدن به اهداف را بیاموزیم (هشت آیین ناب که خواب از سرمان می پَرانَند و قطعیّتِ رسیدن به هدف را تا نزدیک به صد در صد بالا می برند)

 

آن گاه بپردازیم به روش های جمع و جذب و کسب و افزایش ثروت و دیگر نیاز های آموزشی مان مثل آداب ها، باید ها نباید ها و غیرهم

 

ولی بخواهیم از فردا شروع کنیم پس دوباره مآآآآی ایم و همین که همین ایم و دست به کَمَر گرفته روی زمین ایم و آوَخ و وآآآی و چرا آخِر و اگر و اما و کاش و ولی و انگار و شاید و حیف و چرا ... ترانه های وردِ زبان اَلکَن مان ... چه گفته اید با «خود» تان؟، هان؟

 

  • مَهدی هُدایی

کار می کنید پول به دست می آورید می خرید می خورید چاق می شوید از قواره می افتید خودتان را به آب و آتش می زنید و هزینه ها می کنید که به تناسب اندام تان دست یابید آیا سود آیا نه در هر بیست و چهار ساعت بیست و چهار هزار بار با بیست و چهار هزار گناه مواجهید و گوشه ی هر یکی از آنها کنار قبا و ردا و مانتو و کت و کلاه سما را بگیرد بیست و چهار هزار گوشه ی گناه خورده اید و چاق از آنها هستید به فروشندگی شیاطین قهار استغفار یک سیستم بسیار دقیق و صد در صد رایگانِ آب کننده ی چاقی درون و معنا و شخصیت شماست از آنچه تناسب روح و روان و جان و دل و قلب و مغز و احساسات تان را بر هم زده است

 

  • مَهدی هُدایی

پنج تا حسّ که دیگر نباید کنترل شان این و آن قدرها هم سخت باشد

 

چشمانَت را نمی توانی ببندی اما آن ها می توانی بپایی که به هرچه و هرجا و هر میزان و هر طور که بخش ناخودآگاه ذهن تو بر مبانی پینه هایی که اجازه داده ای بر اعماق تو بسته شوند، دِلت را بخواهانَد که نگاه کنند، نمی توانی؟ کمی به این موضوع بیندیش. حدّاقل تا فردا

 

دو گوش که بیش تر نداری. داری؟ چرا آن ها را آزاد می گذاری تا در خدمت همان بخشی که در قسمت چشمانَت نوشتم باشند. عقلَت را چرا میدان نمی دهی؟

 

سوراخ های بینی که خُب شاید بندِ پرسینگ اَند ـ و البته خیلی از جاهای دیگر شاید ـ و کاری شان فعلاً  می شود نداشت زیرا حالاها مثل قدیم ها نیست که با بینی گل محمّدی بو می کردند و صلواتی می فرستادند زیرا کسانی آمده اند کاری کرده اند که دیگر به این سادگی ها نمی شود آن ایمان زلال را خصوصاً به نسل خردسال و نوجوان و جوان باز گرداند. راحت شان بگذار. ناخن هایت را هم که به من ربطی ندارند. حتماً برای شخصیّت تو سودمندند و نانی با آنان به کف می آوری که این و آن همه هزینه شان می داری

 

اما دهان. دهان تو شامل لب های تو هستند که به من ظاهرشان مربوط نیست که چه ها به صورت دائم و موقّت سرِشان بُرده و می آورید. «اینجا» من با زبانی که در دهان دارید و کارکردِ لبانِ تان هم کاری ندارم چون در درسی دیگر در آگاهیکده چگونه «زندگی» کنیم؟ برای تان در موردش نوشته ام. من با خوردن و نوشیدن شما درس دارم. چرا نگاه نمی کنید این نانی که می خواهید بخورید آیا پُشتَش آهی نهفته و نگفته نیست؟ چرا نگاه نمی کنید این خورش شما از چیست و ایا مضر نیست؟ بیماری زا نیست؟ چاق نمی کند؟ قند و چربی و فشار نمی افزاید؟ ترتیب اندام تو را در هم نمی ریزد؟ رنگین کمان خوردنی های سر سفره های صبح و ظهر و شب را می پسندید؟ خیلی خوش حال هستید؟ چرا ساعت را نگاه نمی کنید که کِی دارید صبحانه ـ ؟! ـ کِی دارید ـ ناهار؟! ـ و کِی دارید ـ شام!؟! ـ می می خورید؟ چرا حواس تان نیست که با چه سرعتی لقمه ها را نجویده و نیم جویده فرو می برید؟ چرا نگاه نمی کنید لقمه های تان کوچک باشند ـ حتی اگر دهان تان قدری یا خیلی بزرگ است، خُب باشد ـ. آیا پیش از آغاز کاملاً انتظار می کشید تا همه سر میز یا سفره جمع باشند و دست به سفره ببرید؟ آیا برکت برای سلامت و ثروت و امنیت و شادی و رامش و سعادت همه ی سفره نشستگان از خدای تان پیش از هر حرکتی درخواست می کنید و خوش حالی تان از بارش مهربانی و لطف شان بر شما را به «ایشان» اعلام می دارید همگی تان با صدای دلنشین قدری بلندتر از فقط شنیدنِ خودتان؟ چرا آب سر سفره تان می گذارید که نتوانید جلوی خودتان را بگیرید و وی را میان غذا بنوشید؟ و میل که کردید آیا همه می نشینید و به خدا می گویید که بارنده باد دستان بخششگر شما همواره بر ما در تمام زمینه ها ...، ها؟، این را می گویید؟ اگر پاسخ ها آری است که درود بی بدرود بر شما بسیاری اگرنه بکوش هوای تک تک شان را تا به انجام رسیدن خوب نگه داری

 

می ماند لامسه. لامسه یعنی هرجای بدن که پوست دارد! در یک واژه ی برابر، لامسه یعنی پوست شما. و خیلی خلاصه این که چنان که آن را از کرونا دور می دارید آیا از هر ناکردنی نیز به دورش می دارید و آیا جایی که باید، از آن خوب بهره بر می دارید که هم سود شما باشد و هم سود صاحب کار باشد و هم سود مخاطب تان از زن و فرزند و والدین و هرچه ی دیگر در نوازش و بوسه و آغوش و ساختن و پرداختن و پاکسازی و بازی و ... حواست به لامسه باشد. برای مثال آیا چند دهم از یک ثانیه برای سجده سر به خاک می سایی هر بار، اگر اهل نمازی؟ چگونه با دست هایت آنچه موظّف به ساختن آنی می سازی؟ حواس تو هست که تعهّد تو نزد خدا برای تحویل کالای ساخته شده در دستانَت چه هاست، که؟ و حالا نوازش فرزندان و والدین را که خُب نیز بدان و بخش خصوصی تر آن را آیا چند دوره گذرانده ای تا بدانی که مبادا شاید حتّی قسمتی از آن را ندانی و کم بگذاری که نتیجه اش بشود دعواهای شما و آزاری که جورشان را فرزندان تان تا ته عمر می کشند؟ هان ای دلِ عبرت بین؟، هان؟

 

شُدَند شنوایی و بویایی و چشایی (لبان و دهان و زبان و دندان) و بینایی و لامسه. من در یک کارگاه به نام «پادیاو» شما را در جریان حقیقتی بس شگرف قرار می دهم که هرگز جایی نه «آن» شنیده اید و دیده و نیز نه تا تهِ عمرتان خواهید دید و شنید

  • مَهدی هُدایی

باز هم در سایت ناهیدعبدی دات کام مطلبی دیگر خواندم و این نظر را نوشتم و حیف ام باز آمد که برای شما «اینجا» نیاورَمَش زیرا مشحون از لطف و مرحمت الهی و راه کار است

هرآغاز در داغ تهیتهنیاز شاید و باید
چه خوب می شد اگر اوج رهایی و شادمانی و لذّتِ جمله یِ زیبای نیچه ی گرامی: «صاف ترین یخ برای کسی که رقصیدن و سُرخوردن می داند بهشت است» را با واژه ی زخم و درد ذوب نمی کردید و رودِ گذشته و حال خراب یک ملّتِ سُرخورده را زیور آن نمی نمودید
دردها روح آدمی را رشد نمی دهند. آدمی را کامل تر نمی سازند. درد و رنج از ابلیس است. درد و رنج شیاطین اند و بندی که نتوانی کَندِشان اگر پذیرفتی شان. کسانی که در جهان رنج را و درد را ضروری رُشدِ انسان می شمارند از حقیقتِ آورینِش گُم اَند
جهان به این عظمت و زیبایی و آدمی به این هوس انگیزی و «طرّاحی» شده برای لذّت، مُحال است جایی برای رنج و رنج دیدن و رنجاندن و رنجیدن و رنج را موهبت شماردن نهادینه شده باشد
ما فقط برای لذّت آمده ایم. یک بار خویش در «آینه»ای قد نما، عریانِ خویش «نظاره» کنید نزد و در حضور حضرت رحمان تا دریابید که رنج را و زخم را و درد را در این تن زیبای اغواگر هرگز نمی توان یافت
فریب دبدبه ها و کبکبه ها و شهرت ها و قدرت ها و زورها در گفتارهای ناروا به خدا را نخورید
آوریننده ـ جناب اعلی حضرت الله، خالق یکتای بی مانند، جناب ناپیدا، دادار بزرگ، اهورامزدا ـ ورای این واژه های نا به جاستندی به هوشآ! خدا نفسِ رفاه و شادی و لذّت محض «اَند»
گزینه، آن گاه که در رَحِم مادران، اسپرم (ایشان،شما،ما،او،تو،من)، خود را در حیات وارد می نماید فقط یکی است: که چون به دنیا بیاید بایستی و جبر مطلق است که مرفّه و شاد و خرامان و یاور و سالار و رشید و لذیذ زِیَد و هرکه به ترتیب، اولویّتِ قریب به اوست نیز این آموزاند و بس: هل الدّین إلا الحُبّ!؟ آیا دین جز کِشت و داشت و برداشت «این دانه» است: مرفّه و شاد و خرامان و یاور و سالار و رشید و لذیذ
گزینه ی آورینش، فقط مثلِ یگانِگیِ حضرتِ آوریننده یکی است و آن هم لذّت و شادی است و تقسیم آن به یک یک یک های در مسیر آدمی. الفبا که نیست که نشان نماهای نعمت ها ـ داده ها ـ یِ خدایند که گزینه هایِ بی انتهایند که ...: نمی بینید آیا چه قققدر واژه ها و عبارات و جملات و پاراگراف ها و صفحات و فصل ها و کتاب ها و مقالات در واقعیت و مجاز می شود با آن ها نگاشت و از آن ها ثمرات گونه گونه ی حتی یکی مثل هم نیست داشت؟
نوشتن آری!، شفا بخش است آن گاه که تو خویش، سوار قایق دقایق، بر دریای کرانه ناپیدای کاغذ و صفحه ی مجاز، با پاروهای انگشتان و قلم و زبان به وی می سپاری و هوای قایق ها همه را نیز می داری
نوشتن، نوشِ شراب بی خستگی و خُمار و خواب لذّت ناب است. نوشتن برای حیات آب است و هرکه نمی نویسد حالش قطعاً، خراب است
مردم ما زندگی نکردند! تمام طول تاریخ این کشور درد است و درد زندگی نیست! درد را دردمندی نادان و ناتوان و بی خدا با خود به ما می دهند تا خود بلکه در دردمندی ما بیاساید. وی قطعاً با زور و فریب می آید خواه خود در لباس زورمند بچپاند و خواه خود را نماینده ی مستقیم خدای داند
... ِ محض است کسی افتخار به یک عمر بردگیِ تاریخیِ خود بر مبنای جهالت عامّه و دانش خواصّ بکند
زلزله و سیل و وقایع طبیعی، ژاپن را ـ که همزمان با ما و به میزانی فرا مفلوک شد ـ بدانجا رسانید که ریشتر و سبیلتر و نیمریشتر و هیچ تری نتوانست او را زیان برساند حتّی سونامی حتّی هیروشیما و ناکازاکیِ مظلوم وی را از پا برای رفاه و شادی و لذّت و عزّت و احترام و عظمت و حیثیّت و شرف ننشانید
کسی افتخار نمی تواند و نباید بکند اگر او را خِرَد، حاکم مطلقِ بر مبنای قوانین آورینش خدا باشد به این که ما در جنگیدن با بدبختی ها و در جنگ ها همیشه جلودار و صبور و در اصطلاح جاهلانه، حاجیِ فیروز ـ پیروز ـ بودن و دار و ندارمان را برای جنگ با طبیعت و ملل جهان و هرچه و هرکه در آن هزینه کردن سرآمد مردمان تاریخ هستیم. افتخار، فرهنگیدن است. فرهیختگیِ اذعانِ هر کس و نا کس در کل جهان است. افتخار شیری است نه عقرب جرّاری و و رطیل و سوسک و حشرات موذی و مار ... افتخار آزادی مطلق آدمیان است بی آن که هیچ هراسی از لطمه ای توسّط کسی به دیگری در میان است. و این نزدِ جنابِ خدا به معنی انسان است
پادشاهان گذشته و تا هم اکنون کدام شان کدام تأثیر رفاهی و عزیزی و شخصیّتی و تربیتی و ادبی ـ منظور ادبیات فارسی نیست که مشحون از عربیّات عرب است! ـ ـ منظور آداب معاشرت انسانی است ـ بر این ملّت گذاشته اند که نتیجه یِ کار همه شان سراسر روی هم شده است این که کنون ما؟ ... ها؟
می شد اما. می شد حالا ما سرآمد جهانیان در رعایت شئون آدمیّتی و انسانیّتی و شرافتی و تقوایی و ایمانی و عزّتی و رفاهی و بی نیازینِگی و شادمانی و سلامت محض و دستگیری از بی نوایان تا رسیدن به نوا و برچینش دزدی و اختلاس های کذاییِ بی انتها و کیف قاپی های منجر به مرگ صاحبان کیف ها و کلاه برداری ها و کلاه گذاری های بی نظیر در کل تاریخ بشر تا انتهای جهان و کف زنی و بی انصافی و تن فروشی و تن به هرزگی دهی و تن به هرزه گان دهیِ گسترشی باشیم. می شد
و هنوز هم می شود و خوب هم می شود و خوب تر از هر زمانی هم می شود. به شرطی که آدم های اینجا «رقص و سُر خوردن» بیاموزند و بیاموزانند و سرها از گریبان بیرون بیایند و دست های در جیب، سرما را یَخِ سُرسُره بازی و رقص ببینند و بپذیرند و باور کنند و از جیب بیرون بیایند و دست هایِ دراز شده برای اتّحاد و تشکیل تیم را مُحکم بفشارند و سلام میهمان لولی وش مشحون از شادی و شور و نشاط و شوق و صلابت و شعف و شعور ... را پاسخ بگویند کوری و کری و لالی بنهند و کشور را پیست «رقصِ» «زندگی» تعریف بکنند و بندها را هرچه بُودند بِدَرَند و بار از دوش همدیگر برگیرند و حقیقت حیات را از سر گیرند و ننشینند و بخوانند و بشنوند که:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
بلکه بیایند و خیزند و کوشند و مهیّای دریافت بشوند و «در» «بگشایند» تا بر آنها حضرت حقّ «تابند» سرشار از بارش مهربانی و بخشش و «لبخند»:
آفتابی لب درگاه شماست که اگر پنجره را بگشایید به رفتار شما می تابد
شما فوق العاده مطالب عالی ای را انتخاب می کنید و خوب می نگاریدشان چنان که می شاید. امیدوارم نبشته های من که تصادفی به اینجا آمدم به کارتان بیاید
شاید این نخستین باری است که من جایی ساعت ها وقت می گذارم و می نگارم زیرا گویا اینجا که شما صاحب «آن» هستید منحصر به خاصّینِگی ای است خاصّ در «نگاه» ... مَهدی

 

  • مَهدی هُدایی

شُد یک بار از خودت بپرسی:

من این حرف را برای چه می زنم؟

چه سودی برای من دارد؟

چه سودی برای مخاطب من دارد؟

آیا خدا برای گفتن این حرف مرا تحسین می کنند؟

و بعد هم قدری بیندیشی که آیا بهترین شکلی که می توانی آن را بگویی همین شکلی است که تصمیم داری بگویی؟

و بعد آن را بگویی ... شد واقعاً؟

اگر نشده است

انتظار متفاوت و ویژه ای در زندگی اَت نداشته باش

  • مَهدی هُدایی

فرصت ها مثل نفس های مایَند

تا زنده ایم،

می رَوَند و می آیند

بَرَنده کسانی که بهره وَرند و مٌهَیایند

  • مَهدی هُدایی

طوری نزی که مرگ تو رامش خانه شود

حضور زنده ات اوج عذاب کسان
و حفظ حُرمتَت اصل و پایه نباشد، احترام تو
عین ریا و ترس وی از جناب خدا
وجود اهل خانه مملو درد
احترام ضرور، همه رای
شکنجه ی سخت کرد ...!

تا کی غرور تو قاتل عقل و شعور
تا کی تو اهل دخالت و زور
زبان حکم تو نیش زننده چو زنبور

بیا و لب به حقِ دینِ نداشته، ببند
خداشناس نِه ای - (تو خود خدای خودی) -
دهان گُنده ببند و کُنده مباش
آتش نفرت بیش به اهل خانه مپاش
برای اهل خانه ی خویش
سکوت کن و مایه ی زجر و هبوط،
نمان برای ابد

مکن این همه بد

تمام اهل خانه ضد تو شد
به شکل اَشَد
دوام چنینی ات عاقبتی به خیر
- خدای نکناد - نداد

بیا و لب به هیچ سخن مگشای
اهل خانه این همه هِی تو مپای
سکوت کن و خویش خدای مشمار
بیا دست خود از سر اهل خانه بدار
و بر سر خود دو دست خویش بگمار

 

  • مَهدی هُدایی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

الم [٢:١]

الف، لام، میم

﴿١﴾

   

ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ ۛ فِیهِ ۛ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ [٢:٢]

آن کتاب [بلند مرتبه‌] هیچ تردیدى در آن نیست، راهنماى پرهیزگاران است

﴿٢﴾

   

الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ [٢:٣]

آنان که به غیب ایمان مى‌آورند و نماز را برپا مى‌دارند و از آنچه روزیشان کرده‌ایم، انفاق مى‌کنند

﴿٣﴾

   

وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ [٢:٤]

و آنان که به آنچه به تو نازل گردیده و آنچه پیش از تو نازل شده، ایمان مى‌آورند و اینانند که به آخرت یقین دارند

﴿٤﴾

   

أُولَٰئِکَ عَلَىٰ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ ۖ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ [٢:٥]

آنان بر هدایتى از پروردگار خویشند و هم ایشان رستگارانند

 

 

حروف الفبا سرمایه جدا ناشدنی شما هستند. ایا چه بهره هایی از آن ها ببرید در دستان شماست

«آن» «کتاب» که در دستان شماست، تردید نکنید که «راه» را به شما نشان خواهد داد فقط اگر که «خود»«پا» باشید و مدام بر مبنای «آن» گام بردارید

 

«خود»«پا»ها آن گاه (هر وقت و هر جا) که کسی هم نیست می دانند که خدا هستند و سیستم ضبط و ثبت «ایشان» به شدّت و بدون تعطیلی و اشتباه در حال نگارش اند و وصل بودن به سیستم «ثبت» و «ضبط» الهی (نماز) را پایه پندار و رفتار و گفتار و کردارشان می گیرند {و برای همین نیز از هر فحشاء و مُنکَری ـ زشتی و بدی ـ دور هستند} و ذرّه ای از دارایی ها و داشته های شان را ثمره توان و هوش و کوش خود نمی شمارند و از آن ها برای پاکیزه و زلال ماندن شان به دیگران نیز می دهند تا چون جویبار زندگی بکنند نه در مُرداب و باتلاق بخل و حرص و طمع

 

و «خود»«پا»«ها» با اجرای این قرآن که بر «تو» نازل شده است و با «کُتُب» دیگر پیام آوران گذشته پیش از تو آرام می گیرند و آن جهانِ حساب جاودان را شده انگار می دانند انگار که در «آن» اند

«خود»«پا»ها دست در «دستان» خدا به سمت خواسته های «ایشان» روان هستند و همان ها فقط (که در پیروی مطلق از حقّ روییدند ـ رُستَند ـ) رَستَند

  • مَهدی هُدایی

*سلام. کاملا درسته سلامتی وارامش دو نعمت بسیار بزرگ هستند که من تا این سنم به ارزش و اهمیت آنها پی نبرده بودم

خدا را سپاس گزاریم که به ما آگاهی می دهند و ما را بیش تر با مهربانی های شان آشنای مان می کنند و بادا یاری مان کنند پاکباخته «ایشان» گردیم و بس. حواس همه مان باشد به این دو نعمت سلامتی و ایمان ـ تن درستی و آرامش ـ و افتخار کنیم به خدای بزرگ مان حضرتِ الله، تنها پادشاه، اعلی حضرت، صاحب عزّت و کرامت و تقوی و معرفت و مغفرت و نعمت و رحمت و رحمانیّت و هرچه نام نیکو و: الحمد لله رب العالمین

 

*سلام ودرود چه حس زیبایی واقعا خدارا سپاس که به یاری شما این حس زیبا را تجربه کردم خدا خیرتان بدهد تا به حال با بسم الله الرحمن الرحیم کارهایم را شروع میکردم اما این حس حضور ودر آغوش حصرت دوست و وصل به بینهایت والا را تجربه نکرده بودم نه توقف ونه مکث حضور مهربان بی همتا همین کافی است تا لحظاتمان را شیرین کند به حق باید گفت:  الحمدلله رب العالمین

**درودِ بی بدرودِ خدا بر کسانی که «او»«سو»یی بر می گزینند و بنده بی چون و چرای حضرت «او»ی می گردند و می کوشند تا گام های شان را بر مبانی تعریف شده «ایشان» سپاسگزارانه بر دارند. شادم که «اینجا» در این «آگاهیگاه»، هرکه پای می نهد به خدای وا می دهد و سُکان زندگانی به حضرت «دوست» حقیقی می دهد و آرامش را می چشد و «کام» از این فرصت عمر می گیرد. سپاس که حالت خوب تان را با همه سهیم شدید و: الحمد لله ربّ العالمین

 

  • مَهدی هُدایی

»راه» مشخص است. خدا را «راهنما» بگیریم. چگونه؟ «سخنان» خدا را «گوش» بدهیم و کار ببندیم

 

  • مَهدی هُدایی