"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

تُندی بِنَهید تا از شرور شیاطین برهید. کُندی برگزینید و لِجام (دهنه) به مکث (خِرَد) بدهید و آرام آرام تا کام، گام به گام سپاس خدای بگزارید و گذشته ها (اشتباهات و خطا) را پلکان رشد به عوالم بالا قرار دهید تا به قُرب (هم سایه گی خدا) برسید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مردم» ثبت شده است

شما:

با درود ، استاد گرامی به نظر من اندکترین نویسنده محترمه این مطلب نگارشی مطلب خویش را بر بنیاد هایی بیش از حد ذهنی بنیاد نهاده اند و حول این محور فرضی پیشنهادات خویش را به مخاطب ارائه می دهندکه تمامی انسانهای جهان از حداقل امکانات رفاهی در ضمینه دسترسی به غذا و آب آشامیدنی سالم غیر میکروبی برخوردار هستند پس از روی رفاه به شکم چرانی می پردازند، لیک در واقع امر این گونه نیست و امروزه در جهان و کشورمان ایران بسیارانی زیر خط فقر مطلق به سر می برند و از حد اقل های بهداشتی و تغذیه سالم غیر میکروبی محروم هستند ، بنابراین ابتدا باید سیستم اجتماعی این حداقل های نیاز مندی عمومی را فراهم سازد تا در مرحله پس از آن هر آموزگار و اندیشمندی

 

آگاهیگاه

درود بی بدرود! نگارنده ی مقاله در دو روی یک سکه نظر داده اند که به بررسی آن می پردازیم تا بلکه با باز شدن مطلب قدری از سوء تفاهم یا سوء برداشت کسر گردد. ایشان معتقدند افراد نادار (گدا) مقصّر اصلی گدا بودن شان خود شان هستند زیرا اگر آگاه بودند که در جهان وفور بی انتهای نعمت برای تمام تک تک آدمیان روی زمین تا انتهای خلقت فراهم شده است و هر کس که امیدورانه بکوشد و تمام همت خویش به کار بگیرد و تحقیق و مشورت نماید می تواند مثل تمام ثروت مندان روی زمین ثروت مند باشد و این مطلب ایشان صد در صد درست است زیرا تمامی گداها به دو دلیل گدا هستند: یکم این که نادان و تنبل اند و حاضر نیستند سر سوزنی بخوانند بشنوند بفهمند و بپذیرند که راه دیگری هم جز نشستن سر چهار راه ها و میادین و دست دراز کردن برای گرفتن کمک و سر کار عملگی و حمّالی رفتن هست و سپس بخواهند که تغییر کنند و دوم این که از اگاه بودن نسبت به فراوانی تمام ناشدنی آب و خوراک و پوشاک و تجارت و عزّت و سر بلندی و شخصیت و ثروت ... محروم نگاه داشته شده اند و خود شان نیز به این عدم آگاهی دامن می زنند زیرا اصلاً به ذهن شان خطور هم نمی کند که اگر مثلاً به قول نویسنده خانم های شان روزی پنجاه عدد پیراشکی درست کنند و ایشان کنار خیابان بفروشند بسیار بیش تر از عملگی و حمّالی پول در می آورند و چه قدر هم راحت تر در زمانی کم تر (و آن ها که عمری کنار خیابان در انتظار کار نشسته اند و هر اتومبیلی ایستاده است مثل ... به سمت آن دویده و پریده و یک دیگر را دریده اند تا سر کار ببرندشان حتماً خجالتی در کار شان نیست که دست فروشی کنند و شاید روزی رئیس جمهور هم شدند)

اما آن چه شما هم به آن اشاره نموده اید در وجهی صحیح می نماید زیرا آن چه نویسنده معتقد است به نوعی ایده آلیسم شباهت می برد که تا تبدیل به عمل گردد زمان ها به طول انجامد

 

  • مَهدی هُدایی

باز هم در سایت ناهیدعبدی دات کام مطلبی دیگر خواندم و این نظر را نوشتم و حیف ام باز آمد که برای شما «اینجا» نیاورَمَش زیرا مشحون از لطف و مرحمت الهی و راه کار است

هرآغاز در داغ تهیتهنیاز شاید و باید
چه خوب می شد اگر اوج رهایی و شادمانی و لذّتِ جمله یِ زیبای نیچه ی گرامی: «صاف ترین یخ برای کسی که رقصیدن و سُرخوردن می داند بهشت است» را با واژه ی زخم و درد ذوب نمی کردید و رودِ گذشته و حال خراب یک ملّتِ سُرخورده را زیور آن نمی نمودید
دردها روح آدمی را رشد نمی دهند. آدمی را کامل تر نمی سازند. درد و رنج از ابلیس است. درد و رنج شیاطین اند و بندی که نتوانی کَندِشان اگر پذیرفتی شان. کسانی که در جهان رنج را و درد را ضروری رُشدِ انسان می شمارند از حقیقتِ آورینِش گُم اَند
جهان به این عظمت و زیبایی و آدمی به این هوس انگیزی و «طرّاحی» شده برای لذّت، مُحال است جایی برای رنج و رنج دیدن و رنجاندن و رنجیدن و رنج را موهبت شماردن نهادینه شده باشد
ما فقط برای لذّت آمده ایم. یک بار خویش در «آینه»ای قد نما، عریانِ خویش «نظاره» کنید نزد و در حضور حضرت رحمان تا دریابید که رنج را و زخم را و درد را در این تن زیبای اغواگر هرگز نمی توان یافت
فریب دبدبه ها و کبکبه ها و شهرت ها و قدرت ها و زورها در گفتارهای ناروا به خدا را نخورید
آوریننده ـ جناب اعلی حضرت الله، خالق یکتای بی مانند، جناب ناپیدا، دادار بزرگ، اهورامزدا ـ ورای این واژه های نا به جاستندی به هوشآ! خدا نفسِ رفاه و شادی و لذّت محض «اَند»
گزینه، آن گاه که در رَحِم مادران، اسپرم (ایشان،شما،ما،او،تو،من)، خود را در حیات وارد می نماید فقط یکی است: که چون به دنیا بیاید بایستی و جبر مطلق است که مرفّه و شاد و خرامان و یاور و سالار و رشید و لذیذ زِیَد و هرکه به ترتیب، اولویّتِ قریب به اوست نیز این آموزاند و بس: هل الدّین إلا الحُبّ!؟ آیا دین جز کِشت و داشت و برداشت «این دانه» است: مرفّه و شاد و خرامان و یاور و سالار و رشید و لذیذ
گزینه ی آورینش، فقط مثلِ یگانِگیِ حضرتِ آوریننده یکی است و آن هم لذّت و شادی است و تقسیم آن به یک یک یک های در مسیر آدمی. الفبا که نیست که نشان نماهای نعمت ها ـ داده ها ـ یِ خدایند که گزینه هایِ بی انتهایند که ...: نمی بینید آیا چه قققدر واژه ها و عبارات و جملات و پاراگراف ها و صفحات و فصل ها و کتاب ها و مقالات در واقعیت و مجاز می شود با آن ها نگاشت و از آن ها ثمرات گونه گونه ی حتی یکی مثل هم نیست داشت؟
نوشتن آری!، شفا بخش است آن گاه که تو خویش، سوار قایق دقایق، بر دریای کرانه ناپیدای کاغذ و صفحه ی مجاز، با پاروهای انگشتان و قلم و زبان به وی می سپاری و هوای قایق ها همه را نیز می داری
نوشتن، نوشِ شراب بی خستگی و خُمار و خواب لذّت ناب است. نوشتن برای حیات آب است و هرکه نمی نویسد حالش قطعاً، خراب است
مردم ما زندگی نکردند! تمام طول تاریخ این کشور درد است و درد زندگی نیست! درد را دردمندی نادان و ناتوان و بی خدا با خود به ما می دهند تا خود بلکه در دردمندی ما بیاساید. وی قطعاً با زور و فریب می آید خواه خود در لباس زورمند بچپاند و خواه خود را نماینده ی مستقیم خدای داند
... ِ محض است کسی افتخار به یک عمر بردگیِ تاریخیِ خود بر مبنای جهالت عامّه و دانش خواصّ بکند
زلزله و سیل و وقایع طبیعی، ژاپن را ـ که همزمان با ما و به میزانی فرا مفلوک شد ـ بدانجا رسانید که ریشتر و سبیلتر و نیمریشتر و هیچ تری نتوانست او را زیان برساند حتّی سونامی حتّی هیروشیما و ناکازاکیِ مظلوم وی را از پا برای رفاه و شادی و لذّت و عزّت و احترام و عظمت و حیثیّت و شرف ننشانید
کسی افتخار نمی تواند و نباید بکند اگر او را خِرَد، حاکم مطلقِ بر مبنای قوانین آورینش خدا باشد به این که ما در جنگیدن با بدبختی ها و در جنگ ها همیشه جلودار و صبور و در اصطلاح جاهلانه، حاجیِ فیروز ـ پیروز ـ بودن و دار و ندارمان را برای جنگ با طبیعت و ملل جهان و هرچه و هرکه در آن هزینه کردن سرآمد مردمان تاریخ هستیم. افتخار، فرهنگیدن است. فرهیختگیِ اذعانِ هر کس و نا کس در کل جهان است. افتخار شیری است نه عقرب جرّاری و و رطیل و سوسک و حشرات موذی و مار ... افتخار آزادی مطلق آدمیان است بی آن که هیچ هراسی از لطمه ای توسّط کسی به دیگری در میان است. و این نزدِ جنابِ خدا به معنی انسان است
پادشاهان گذشته و تا هم اکنون کدام شان کدام تأثیر رفاهی و عزیزی و شخصیّتی و تربیتی و ادبی ـ منظور ادبیات فارسی نیست که مشحون از عربیّات عرب است! ـ ـ منظور آداب معاشرت انسانی است ـ بر این ملّت گذاشته اند که نتیجه یِ کار همه شان سراسر روی هم شده است این که کنون ما؟ ... ها؟
می شد اما. می شد حالا ما سرآمد جهانیان در رعایت شئون آدمیّتی و انسانیّتی و شرافتی و تقوایی و ایمانی و عزّتی و رفاهی و بی نیازینِگی و شادمانی و سلامت محض و دستگیری از بی نوایان تا رسیدن به نوا و برچینش دزدی و اختلاس های کذاییِ بی انتها و کیف قاپی های منجر به مرگ صاحبان کیف ها و کلاه برداری ها و کلاه گذاری های بی نظیر در کل تاریخ بشر تا انتهای جهان و کف زنی و بی انصافی و تن فروشی و تن به هرزگی دهی و تن به هرزه گان دهیِ گسترشی باشیم. می شد
و هنوز هم می شود و خوب هم می شود و خوب تر از هر زمانی هم می شود. به شرطی که آدم های اینجا «رقص و سُر خوردن» بیاموزند و بیاموزانند و سرها از گریبان بیرون بیایند و دست های در جیب، سرما را یَخِ سُرسُره بازی و رقص ببینند و بپذیرند و باور کنند و از جیب بیرون بیایند و دست هایِ دراز شده برای اتّحاد و تشکیل تیم را مُحکم بفشارند و سلام میهمان لولی وش مشحون از شادی و شور و نشاط و شوق و صلابت و شعف و شعور ... را پاسخ بگویند کوری و کری و لالی بنهند و کشور را پیست «رقصِ» «زندگی» تعریف بکنند و بندها را هرچه بُودند بِدَرَند و بار از دوش همدیگر برگیرند و حقیقت حیات را از سر گیرند و ننشینند و بخوانند و بشنوند که:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
بلکه بیایند و خیزند و کوشند و مهیّای دریافت بشوند و «در» «بگشایند» تا بر آنها حضرت حقّ «تابند» سرشار از بارش مهربانی و بخشش و «لبخند»:
آفتابی لب درگاه شماست که اگر پنجره را بگشایید به رفتار شما می تابد
شما فوق العاده مطالب عالی ای را انتخاب می کنید و خوب می نگاریدشان چنان که می شاید. امیدوارم نبشته های من که تصادفی به اینجا آمدم به کارتان بیاید
شاید این نخستین باری است که من جایی ساعت ها وقت می گذارم و می نگارم زیرا گویا اینجا که شما صاحب «آن» هستید منحصر به خاصّینِگی ای است خاصّ در «نگاه» ... مَهدی

 

  • مَهدی هُدایی

طوری نزی که مرگ تو رامش خانه شود

حضور زنده ات اوج عذاب کسان
و حفظ حُرمتَت اصل و پایه نباشد، احترام تو
عین ریا و ترس وی از جناب خدا
وجود اهل خانه مملو درد
احترام ضرور، همه رای
شکنجه ی سخت کرد ...!

تا کی غرور تو قاتل عقل و شعور
تا کی تو اهل دخالت و زور
زبان حکم تو نیش زننده چو زنبور

بیا و لب به حقِ دینِ نداشته، ببند
خداشناس نِه ای - (تو خود خدای خودی) -
دهان گُنده ببند و کُنده مباش
آتش نفرت بیش به اهل خانه مپاش
برای اهل خانه ی خویش
سکوت کن و مایه ی زجر و هبوط،
نمان برای ابد

مکن این همه بد

تمام اهل خانه ضد تو شد
به شکل اَشَد
دوام چنینی ات عاقبتی به خیر
- خدای نکناد - نداد

بیا و لب به هیچ سخن مگشای
اهل خانه این همه هِی تو مپای
سکوت کن و خویش خدای مشمار
بیا دست خود از سر اهل خانه بدار
و بر سر خود دو دست خویش بگمار

 

  • مَهدی هُدایی

تاریخ نه دید نه می بیند نه خواهد دید مردمان سرزمینی را که به حکومتش اجازه دهد با او از یک کره اسب یک روزه (چهار صد میلیون تومان) و یک شماره تقریباً روند (هشت صد میلیون تومان) به مراتب مراتب مراتب مراتب پست تر و خوارتر و بی ارزش تر و ذلیل تر نگاه کند و پذیرش صد در صدی فقر و فلاکت مردمش، توسط مردمش بزرگ ترین افتخار او باشد

مردمی که اتومبیلی را، گاری ای را، دوچرخه و موتور سیکلتی را، پرایدی را، پیکانی را، تکه خاکی در دوووووووووورترین نقطه ی خشک و بی آب و علفی را ده بیست سی چهل پنجاه شصت سااال پیش خریده بود و سوار شده بود و کناری امداخته بود و اکنون به میلیاردها برابر پولی که بابت آن داده است می فروشد و برایش سر و دست می شکنند و التماس خرید دارند

مردمی که واحد تعیین گننده ی هست و نیست اقتصادش واحد پول کشوری است که پرچمش را بر آسفالت هایش نقش می کنند

مردمی که هرکه زمین دار و زمین خوار و زمین خریدار و زمین فروش شد علیه قانون راحت دارای خروش شد و برده داری اجاره و اسکُنت و بهره ی پول و چک بازی ... رایج ترین روند حیات روزمره ی آنان بود و ایشان حکومت شان را می ستود

و این تحت نام آخرین دین خدا و عدل علی صورت بگیرد رها از هر هراس پی گیری و رسیدگی و نظارت ... حالیا که بی نهایت خیریه ها فقرا و معلولین و یتیمان و بی نوایان و کودکان و زنان کار و زنان سرپرست خانوار و مردمان ندار را اداره می کنند که فشاری به حکومت خدای ناکرده نیاید و ارزش افزوده و دیگر دریافت ها نیز اما هرگز فراموش نگردد

چه شود آن گاه که نام این چنین ملتی بر تارک بهشت هم بدرخشد و جهان در ابدیت غبطه ای بخورد که کاش او نیز همه شان این سان می زیست

مردمی که چون من این مطلب را می نگارد و چون شما عزیزان تعدادی تان می پسندیدش و در دل می گویید راست می گوید ها!، واقعاً عجیب ملتی هستیم ما! یا شاید هم می گویید واقعاً عجب ملتی هستند ها

 

  • مَهدی هُدایی