"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

تُندی بِنَهید تا از شرور شیاطین برهید. کُندی برگزینید و لِجام (دهنه) به مکث (خِرَد) بدهید و آرام آرام تا کام، گام به گام سپاس خدای بگزارید و گذشته ها (اشتباهات و خطا) را پلکان رشد به عوالم بالا قرار دهید تا به قُرب (هم سایه گی خدا) برسید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرزند» ثبت شده است

اگر «زن» بودن نمی دانید و نمی توانید یا نمی خواهید و دوست ندارید «زن» باشید و «مرد»ی بلد نیستید و «مرد» نیستید، شما را به جان مادر و پدر تان اگر عزیز ترینان شما هستند شوهر نکنید و زن نسِتانید! شما را به خدا! به دین تان! به پیامبران! به امامان! به هر کس که ایمان به او دارید ...!!، از ازدواج های بی شعورانه دست بردارید

شما برای خریدن یک پنیر، یک کره، رفتن به یک رستوران، رفتن به یک ساندویچی از ده نفر شکمو و رستوران گَرد و ساندویچ خور حرفه ای سؤال ها می پرسید.

برای خریدن یک اتومبیل، هزار پرسش و کوشش می کنید، هزینه ها می کنید رانندگی می آموزید، هزینه ها می کنید و گواهی نامه ی رانندگی می گیرید، هزینه ها می کنید و تحقیقات می کنید و بهای گران بابت خریدن بِه ترین اتومبیلی که خیال کنید برای تان بهترین یاور است می پردازید (مثلاً نُهصد میلیارد واحد پول تان را برای خریدَنِ بِه ترین اتومبیل جهان، پراید) ...

برای دانش گاه رفتن همین طور: هزینه ها می کنید کلاس ها می روید ساعاتی بسیار از شب و روز های تان را صرف خواندن می کنید از گردش و تفریح تان می زنید کنکور شرکت می کنید انتظار ها می کشید تا به دانش گاه وارد شوید و بسیاری دیگر کارهای تان مملو از کوشش و هزینه است اما زن که می خواهید و شوهر که بطلبید کور می شوید؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! کر می شوید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ببخشید ها!: ...َر می شوید، چرا؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!! زیرا این به اندازه ی آن ها برای تان ارزش ندارد و نزد تان مهم نیست که! به دَرَک هر چه شد شد. مهم نیست که!

شما کجای کارِ تان لنگ می زند که این گونه بی فکر شده اید. و بدتر از آن؟ هان؟ به قول ساده لوح ها اقلّ کم یک نفر مثل خودِتان پیدا می کردید، پیدا کنید. (کاش بپرسید من از کجا بدانم که خودم چه طوری هستم که یکی مثل خودم را پیدا کنم؟)

چه تان شده است که فریب یک عدّه انسان های نادان و فریب کار را می خورید که می خواهند تعداد تان را بیفزایند تا در آینده در میادین جنگ آدم داشته باشند؟

حواس تان کجاست؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! کدام بار یک گام به نفع شما برداشته شده است که به نفع فرزندان تان برداشته شود؟

و تازه شما که خودتان هنوز روز را به شب و شب را به روز در نهایت عشق و ایمان و شوق و امید نمی آورید چه گونه می توانید ادّعا کنید که تربیت کودک می دانید و وقت برای او یا آن ها می گذارید؟

شما چند ساعت در روز صرف تربیت خود می کنید که بپرسم چند ساعت برای تربیت فرزند یا فرزندان تان وقت خواهید گذاشت یا می گذارید؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

چند تا کتاب راجع به تربیت و آداب زندگی خوانده اید؟ اصلاً چند تا کتاب در ارتباط با تربیت کاربردی و خصوصاً آداب می شناسید که نوشته شده باشد حتّی؟ ها!؟

پس شما را به جان همان بچه های تان که به دنیا آورده اید و در شکم تان اند و می خواهید درست شان کنید و جان پدر مادر تان تا هرچه کتاب راجع به تربیت و ازدواج و تربیت کودک در جهان به زبان مادری تان هست نخوانده اید (یا به جای همه ی آن ها در کارگاه «رهایی در «بند» و «بند»ی که نتوان کَند» شرکت نکرده اید ـ حتّی اگر در زندکی پیر شده اید اما هنوز معنای زندگی زن و شویی و والدینی نمی دانید ـ) نه ازدواج کنید نه تولید مثل نمایید نه این گونه ادامه دهید ... باشد؟

حالا در یک پست دیگر شاید تکلیف شمایی را که آب از سر تان گذشته است و در حال غرق دارید عمر هدر می دهید و هیچ نه لذّتی می برید و نه لذّتی می رسانید و نه مراعات فرزندان تان را می کنید را روشن کنم

حدّ اقلّ این است که چند تا مشاوره می رفتید یا بروید! با چند نفر مشورت می کردید و گوش به حرف شان می دادید و کنید و دهید! یا یک کارگاه آموزشی می رفتید! یا ... من چه می دانم، خب اصلاً ازدواج نمی کردید!

این که بهتر بود از این که مدااام آرزوی تان هر شب و هر روز و در هر دم و باز دم تان این باشد که کاش ازدواج نکرده بودید

یا، کاش با این زن ازدواج نکرده بودید و کاش با این مرد ازدواج نکرده بودید و کاش مرده بودید و ازدواج نکرده بودید و کاش می شد به گذشته بر گردید و ازدواج نکنید و اگر با این مرد یا این زن ازدواج نکرده بودید الآن کجا ها که بودید و هی داد بی داد کردن و فریاد کردن و خدای ناکرده دست بلند کردن ها و بی احترامی ها به هم دیگر و والدین و بسته گان یک دیگر و اصلاً هم عین خیال تان نبودن که این بچه های بی چاره دارند نگاه تان می کنند این همه سااال و این همسایه های بد شانس دارند می شنوند تان و خدا دارد ضبط تان می کند و «خود» تان دارید نابود می شوید

هاتف و هاتفه هر دو ناگهان با هم فرمودند: جناب مهدی! چه خشن!؟ آیا مطمئن هستید حال تان خوب است؟ کمکی از ما بر می آید؟ فکر می کنید اگر این پست را ارسال کنید چند نفر می فهمند شما چه نوشتید؟ چند نفر، چند بار آن را می خوانند؟ چند نفر آن را مبنای کار شان می گیرند؟ راستی شما یک کارگاه آموزشی داشتید که در مورد ازدواج و تولید مثل و زندگی عاشقانه و لذیذ و عزّت مِحوَر در آن درس می دادید هنوز دارید؟ ...

نفسی عمیق می کشم و پس از بازدم عمیق ترِ آن خدمت شان عرض می کنم: «رهایی در «بند» و «بند»ی که نتوان کند» را می فرمایید. بله! «آن» را دارم و مستحضرید که شاید اشخاص را بی نیاز از آن همه دستور العمل های بالا کند و حتّی به کار کسانی که در دام ازدواج افتاده اند و از همان لحظات نخست ازدواج شان زجر کشیده اند و می کشند یا اصلاً در زندگی شان از لذّت و عشق خبری نبوده است نیز به شدّت می آید ...

می فرمایند: آیا کسی از «آن» استقبالی کرده است یا فکر می کنید استقبالی می شود و بشود؟

  • مَهدی هُدایی

پنج تا حسّ که دیگر نباید کنترل شان این و آن قدرها هم سخت باشد

 

چشمانَت را نمی توانی ببندی اما آن ها می توانی بپایی که به هرچه و هرجا و هر میزان و هر طور که بخش ناخودآگاه ذهن تو بر مبانی پینه هایی که اجازه داده ای بر اعماق تو بسته شوند، دِلت را بخواهانَد که نگاه کنند، نمی توانی؟ کمی به این موضوع بیندیش. حدّاقل تا فردا

 

دو گوش که بیش تر نداری. داری؟ چرا آن ها را آزاد می گذاری تا در خدمت همان بخشی که در قسمت چشمانَت نوشتم باشند. عقلَت را چرا میدان نمی دهی؟

 

سوراخ های بینی که خُب شاید بندِ پرسینگ اَند ـ و البته خیلی از جاهای دیگر شاید ـ و کاری شان فعلاً  می شود نداشت زیرا حالاها مثل قدیم ها نیست که با بینی گل محمّدی بو می کردند و صلواتی می فرستادند زیرا کسانی آمده اند کاری کرده اند که دیگر به این سادگی ها نمی شود آن ایمان زلال را خصوصاً به نسل خردسال و نوجوان و جوان باز گرداند. راحت شان بگذار. ناخن هایت را هم که به من ربطی ندارند. حتماً برای شخصیّت تو سودمندند و نانی با آنان به کف می آوری که این و آن همه هزینه شان می داری

 

اما دهان. دهان تو شامل لب های تو هستند که به من ظاهرشان مربوط نیست که چه ها به صورت دائم و موقّت سرِشان بُرده و می آورید. «اینجا» من با زبانی که در دهان دارید و کارکردِ لبانِ تان هم کاری ندارم چون در درسی دیگر در آگاهیکده چگونه «زندگی» کنیم؟ برای تان در موردش نوشته ام. من با خوردن و نوشیدن شما درس دارم. چرا نگاه نمی کنید این نانی که می خواهید بخورید آیا پُشتَش آهی نهفته و نگفته نیست؟ چرا نگاه نمی کنید این خورش شما از چیست و ایا مضر نیست؟ بیماری زا نیست؟ چاق نمی کند؟ قند و چربی و فشار نمی افزاید؟ ترتیب اندام تو را در هم نمی ریزد؟ رنگین کمان خوردنی های سر سفره های صبح و ظهر و شب را می پسندید؟ خیلی خوش حال هستید؟ چرا ساعت را نگاه نمی کنید که کِی دارید صبحانه ـ ؟! ـ کِی دارید ـ ناهار؟! ـ و کِی دارید ـ شام!؟! ـ می می خورید؟ چرا حواس تان نیست که با چه سرعتی لقمه ها را نجویده و نیم جویده فرو می برید؟ چرا نگاه نمی کنید لقمه های تان کوچک باشند ـ حتی اگر دهان تان قدری یا خیلی بزرگ است، خُب باشد ـ. آیا پیش از آغاز کاملاً انتظار می کشید تا همه سر میز یا سفره جمع باشند و دست به سفره ببرید؟ آیا برکت برای سلامت و ثروت و امنیت و شادی و رامش و سعادت همه ی سفره نشستگان از خدای تان پیش از هر حرکتی درخواست می کنید و خوش حالی تان از بارش مهربانی و لطف شان بر شما را به «ایشان» اعلام می دارید همگی تان با صدای دلنشین قدری بلندتر از فقط شنیدنِ خودتان؟ چرا آب سر سفره تان می گذارید که نتوانید جلوی خودتان را بگیرید و وی را میان غذا بنوشید؟ و میل که کردید آیا همه می نشینید و به خدا می گویید که بارنده باد دستان بخششگر شما همواره بر ما در تمام زمینه ها ...، ها؟، این را می گویید؟ اگر پاسخ ها آری است که درود بی بدرود بر شما بسیاری اگرنه بکوش هوای تک تک شان را تا به انجام رسیدن خوب نگه داری

 

می ماند لامسه. لامسه یعنی هرجای بدن که پوست دارد! در یک واژه ی برابر، لامسه یعنی پوست شما. و خیلی خلاصه این که چنان که آن را از کرونا دور می دارید آیا از هر ناکردنی نیز به دورش می دارید و آیا جایی که باید، از آن خوب بهره بر می دارید که هم سود شما باشد و هم سود صاحب کار باشد و هم سود مخاطب تان از زن و فرزند و والدین و هرچه ی دیگر در نوازش و بوسه و آغوش و ساختن و پرداختن و پاکسازی و بازی و ... حواست به لامسه باشد. برای مثال آیا چند دهم از یک ثانیه برای سجده سر به خاک می سایی هر بار، اگر اهل نمازی؟ چگونه با دست هایت آنچه موظّف به ساختن آنی می سازی؟ حواس تو هست که تعهّد تو نزد خدا برای تحویل کالای ساخته شده در دستانَت چه هاست، که؟ و حالا نوازش فرزندان و والدین را که خُب نیز بدان و بخش خصوصی تر آن را آیا چند دوره گذرانده ای تا بدانی که مبادا شاید حتّی قسمتی از آن را ندانی و کم بگذاری که نتیجه اش بشود دعواهای شما و آزاری که جورشان را فرزندان تان تا ته عمر می کشند؟ هان ای دلِ عبرت بین؟، هان؟

 

شُدَند شنوایی و بویایی و چشایی (لبان و دهان و زبان و دندان) و بینایی و لامسه. من در یک کارگاه به نام «پادیاو» شما را در جریان حقیقتی بس شگرف قرار می دهم که هرگز جایی نه «آن» شنیده اید و دیده و نیز نه تا تهِ عمرتان خواهید دید و شنید

  • مَهدی هُدایی

شما:

سلام . پس از اینکه چندین شب و هر شب چندین بارمطلبتان را در مورد بسم الله الرحمن الرحیم را کند و آرام خاندم اما سئوالاتی برایم پیش آمد 

۱. اینکه هم این آموزه در تربیت ما بوده که آغاز روزمان با بسم الله باشد و اینکه آغاز هر کار با بسم الله و اینکه باتوجه به این مسئله که خانه دارم و در حال حاضر تربیت فرزندانم مهمترین کارم است و آنگاه که تصمیم به مادر شدن کردم کما بیش بدون اینکه این مطلب شما را در مورد بسم الله بدانم با نام خدا ودر نظر گرفتن شرایط همه اینها اقدام کردم حتی برای متولد شدن فرزند دومم ، اما همه شرایط دست ما نیست به طور مثال تعدیل نیرو در شغل همسر و ..... و با توجه به تبعاتی که حتی همین را در نظرم میگیریم اما در هر حال همه این اتفاقات غیر مترقبه هدف ما را در تیر رس قرار داده و با بسم الله دیگر از این منظر نمیتوانیم نگاه کنیم  برای واضح تر شدن سئوالم مثالی میزنم  شخصی برای قبولی در رشته دانشگاهی خوب تحقیق کرد ، درجه یک رتبه آورد ، درجه یک در کنار درس کار کرد تا از لحاظ اقتصادی به مشکل بر نخورد ، درجه یک خود را برای دور بودن از خانواده اماده کرد ، و......اما وقتی که نوبت بهره برداری از همین کاری که با بسم الله اغاز کرده رسید در مکان دولتی گفتند چون  معافیت پزشکی برای سر بازی داری ، چون پارتی نداری  ، البته میگویند چون معرف نداری ،  و حتی اگر به صورت سیار هم مثل مکانیکی که حرفه همسرم است انجام ندهد باز هم ..... و باز هم و بازهم هیچ وقت و هیچ گاه نمی توانیم هیچ کاری را بیاغازیم.   

۲ . اما سئوال دوم اینکه من با در نظر گرفتن همه جوانب فرزندانم را به دنیا آوردم  با هر انچه تبعاتش بود در مسیری که انشاءالله لبخند پروردگار را داشته باشم پرورش دادم و تقریبا امسال که در سنین بودند که امکان ساعاتی را در مهد و پیش داشتن به دو مسئله غیر مترقبه که نقشی نداشتم بر خوردم یکی حرف زشت زدن فرزندم و دیگری تعدیل نیروی همسرم که گفتم . و حالا که در شرایطی که بوجود آمد فقط ثبت نام در کتابخانه فرهنگی ترین کار بود در شرایط موجود بوجود آمده و تمرین رنگ آمیزی ، آموزش انگلیسی و قرآن و کار باقیچی و کاردستی و...که باتوجه به تجربه کاریم در مهد و پیش خودم اقدام کردم اما شرایط اجتماعی که برنامه ریزی کردم همه اینها را در محیط بیرون از منزل انجام دهد را دیگر فراهم نبود خودش و خواهرش بود پس اینجا بسم الله من چه شده یا میشود یا همچنان در مسیر بسم الله

۳ و دیگر اینکه ، اینکه گفتم خانه دارم بسیاری از کارهایی که با بسم الله شروع میکنم که پایانش شادی زایی و غم زدایی باشد از ساده ترین کار در منزل از پیشنهاد همسر که حالا که ارد داریم یه چیزی رو با هم قاطی کن و یه نون شیرین دلم میخاد و واقعا برای ایجاد شادی زایی همین کار کردم البته با در نظر گرفتن پیمانه و با همون چیزهایی که توی خونه داشتیم هم یه نون قندی خوشمزه شد و در مدل دیگرش نون شیرین نرم شد بدون فر ، با نگاه بسم الله گونه و ایجاد شادی زایی و غم زدایی تولید چیپس که واقعیتش شاید قبلا اینطور نمی شد و اینکه با در نظر گرفتن بسم الله و اینکه در ادامه سوره خدا را پا به پا و کنار خودمون ببینیم حاصلش اب کشی ظرف توسط فرزند چهار سالم وقتی برادر ۶ سالش خواب بود میخواستم ارام نگهش دارم و البته خودش اقدام کرده بود و اول به بازی هدایتش کردم و وقتی دیدم تولید سر و صدایی میشود که امکان بیداری برادرش را دارد شاید قبلا میگفتم مامان جان اهسته بازی کن و منم  میخواهم کارهایم بکنم ولی از پیشنهادش برای تولید شادی استفاده کردم و در ضمن خدا را هم کنار خود دیدم و از این کارهایی که شاید قبلا توجهی نمیکردیم 

 ۴ و همه این زیاده گویی ها را کردم که هم جواب سئوالم را در گزینه یک و دو بگیرم و هم در گزینه ۳ بگویم آنگونه که شما اینطور مطرح میکنید گاه سو تفاهمی پیش می اید که باید کارمان خیلی گسترده و احتیاج به تجهیزات خیلی زیادی باشد تا کارمان را با بسم الله الرحمن الرحیم شروع شده باشد 

 

آگاهیگاه:

پاسخ پرسش نخست این که: هرکس به امید غیر خدا بنشیند و دست برای یاری دیگری و دیگران دراز کند و دل به فروختن تخصص و کارش به مقداری معین به سازمان یا دولت یا کارفرما یا آدمی دارا خوش کند تا تهِ عمرش برده است و بنده نیست. خدا به آدمی خِرد را برای این داد که به آن وسیله بتواند خود را آزاد از هر بند و قید و باری بالا بکشد و دست دیگران را بگیرد وقتی توانا شد نه این که مثل دولت و حکومت و کارفرما و سازمان و کارخانه و شرکت و امثالهم زیر دست را تا می تواند فشار بدهد که زیر دست و محتاج و گدا و دست به عصا و ترسان از غیر خدا نگاه بدارد. هرکس بایستی مهارتی بیاموزد و با آن برای خود کار بکند و اگر دیگران را به کار کشید با نیت ارتقاء درجات آنان باشد نه کشیدن بیگاری از آنها و خوار و ذلیل و پست و بدبخت نگاه داشتن شان. هرکس نانِ همّت خویش + عقل + کوشش درست + در مسیر درستش را می خورد. یعنی خدا به این کسان نانِ بی ابتلا می دهند. آنان که بهانه های نداشتن سرمایه برای کار انفرادی و چرخیدن زمین و فشار زمان و آزار این و آن و امثالهم را برای فرار از توان هایی که در خویش نهفته دارند مدام ورد زبان می کنند و با آن ها نق می زنند و غرغر کار دائم شان است همان که همان و همین که همین تا ته عمرشان می مانند. خدا به آدم کل اسماء را به صورت یکجا آموزانید و به او خرد روا دید و اهدا نمود و از روح خویش که نهایت است در او دمید که وی فقط خود را «چشمگو»ی حضرت «او» می دید و دیگر به هیچ کس تحت هیچ شرایطی وا نمی داد (قولوا لا اله الا الله تفلحوا) نه این که آدمی خود را و دیگری و دیگران را و جهان را و هرچه در آن را که برای عزّت او بود همه را بند و سد راه بشمارد و دست از این عقب ماندگی بر ندارد و پیوسته شکوائیه و گلابه بکارد و خستگی و فحش و فلاکتِ دائمانه بردارد

 

پاسخ پرسش دو شما اما این که: یکم شما و همسرتان تا ثروتمند نمی بودید حق نداشتید ازدواج کنید. پس دارید چوب خطای خودتان را می خورید. به خدا ربطی ندارد. خدا یاور کسانی است که «دارا» هستند و او را یاری می دهند و از او یاری برای ارتقاء درجات در تمام ارزش ها منجمله ثروت و دارایی می خواهند. شما بدون داشتن خانه ای برای خودتان و همسرتان بدون داشتن خانه ای برای خودش و برای شما و برای هریک از فرزندان با کدام جواز ازدواج کردید و فرزند به دنیا آوردید و حالا به دنبال این هستید که گفته اید بسم الله الرحمن الرحیم خدایا به امید تو بزن بریم توی دره زیرا هرکه بسم الله گفت دره برای بره تُو دلی می شود و کباب غاز و عشق و حال و کنار دریا و شام و ناهار و ... فأین تذهبونَ!؟ به خدا چه ربطی دارد و به بسم الله لفظی بی مهابای ما، اشتباهات در حد ما فوق فضای آدم هایی که حقیقت را نشناخته اند و خود را به آدم هایی که مدّعی حقّ بودن و خدا بودن بوده اند باخته اند؟، ها؟

بای بسم الله را که من مفصّل نوشتم که. باز هم باید بنویسم زیرا هرچه هست در همین بای بسم الله نهادینه است. اسم را هم نوشتم. الله را هم نوشتم. الرحمن را هم نوشتم. الرحیم را هم نوشتم. این ها می نویسم که پاسخ من شما را و هم سرتان را به تفکّر بکشاند (تفکّر را در کارگاه بازیافت یا هشت آیین یا به صورت جدا تا کنون حتماً بارها شنیده اید در کلاس ها) و از جا برخیزاندتان و بهانه ها را بسوزانید با استغفار (معنای استغفار را هم امیدوارم لطف خدا شامل حال ما گردد و برایتان بنویسم) و رو به خدا، پیدا کنید راه های بی نهایت رسیدن به ثروت و عزّت و شخصیّت و حقیقت را و بسم الله الرحمن الرحیم دیگر به جای واژه های تکراری بشود صدای سکوت تنفّس تان ... ان شاء الله

و سوم این که: یادمان بماند که کسی تربیت فرزند می داند که هرچه کتاب و مقاله و آیه و روایت و حدیث درباره تربیت فرزند در جهان و تاریخ وجود داشته و دارد را خوانده باشد اگرنه که خُب نتیجه می شود دخالت و دستور و خود بر او برتر و سر بینی و خود مسئول تربیت او شماردن و خود را مُحِقّ دانستن و او را کودک و نادان شمارش و نظارت آن به آن بر رفتار و گفتار و کردار او و گوشزد کردن و تنبیه کردن و توبیخ کردن و تهدید و تحدید کردن و ... امثالهم. و این هم با بسم الله لفظی رفاقتی و قرابتی ندارد. خدا حقیقت هر اجرای خوب هستند و شیاطین واقعیّات اجراهای بد و شر نه این که خدا واژه باشند و لقلقه ی آنها و شیاطین هم مشتی اوراد و پچپچه و سینسینسینسینسینسینسین کردن و بر سر و سینه کوبیدن

و نهایتاً چهار این که: خدا در کاربرد یعنی راحتی، آسایش خاطر و آرامش درون و شادی رفتار و کردار و گفتار، لبخند و در صورت ضرورت خنده های ملیحِ به «رقص» وادارِ تن و اندام و گونه و جان، ثروت که مایه ی عزّت است و شرافت ... و هرچه فضایل که بتوانید و حتّی در توان شما نباشد که شمارید. دنبال لفظ گم مبادا بشویم. گرچه الفاظ پس از عجین شدن با حقیقت آن ها ما را بسی رها از گره ها و بندها و عقده ها و خستگی و احساس ناخوب و کِرِختی می کنند چون ورزش برای اندام ها

برخیزید از جا برای به نام خدا تقوموا لله

  • مَهدی هُدایی

طوری نزی که مرگ تو رامش خانه شود

حضور زنده ات اوج عذاب کسان
و حفظ حُرمتَت اصل و پایه نباشد، احترام تو
عین ریا و ترس وی از جناب خدا
وجود اهل خانه مملو درد
احترام ضرور، همه رای
شکنجه ی سخت کرد ...!

تا کی غرور تو قاتل عقل و شعور
تا کی تو اهل دخالت و زور
زبان حکم تو نیش زننده چو زنبور

بیا و لب به حقِ دینِ نداشته، ببند
خداشناس نِه ای - (تو خود خدای خودی) -
دهان گُنده ببند و کُنده مباش
آتش نفرت بیش به اهل خانه مپاش
برای اهل خانه ی خویش
سکوت کن و مایه ی زجر و هبوط،
نمان برای ابد

مکن این همه بد

تمام اهل خانه ضد تو شد
به شکل اَشَد
دوام چنینی ات عاقبتی به خیر
- خدای نکناد - نداد

بیا و لب به هیچ سخن مگشای
اهل خانه این همه هِی تو مپای
سکوت کن و خویش خدای مشمار
بیا دست خود از سر اهل خانه بدار
و بر سر خود دو دست خویش بگمار

 

  • مَهدی هُدایی