"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

تُندی بِنَهید تا از شرور شیاطین برهید. کُندی برگزینید و لِجام (دهنه) به مکث (خِرَد) بدهید و آرام آرام تا کام، گام به گام سپاس خدای بگزارید و گذشته ها (اشتباهات و خطا) را پلکان رشد به عوالم بالا قرار دهید تا به قُرب (هم سایه گی خدا) برسید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

بزن بزن که داری خوب می زنی! چرا که داری جهالتِ مطلقه ی (نا دانایی، نا دانیِ شش دانگِ) ما را می زنی. بزن که چوب تو چوبِ عدلِ خداست

 

خدا قرن ها ست فرمودند: این ها قلب (رؤیا گاه، خواست گاه) دارند ولی با آن به «باور» دست نمی یابند!!

 

و چشم دارند با آن ژرف ژرق (عمیق) «نمی نگرند»

 

و گوش دارند به «شنیدن» نمی سپارند ... آن ها مانند چهار پا ها هست اند

 

بلکه گم راه تر هست اند، آن ها بی «خبر»ان اَند ... و به همین جهت ما تعداد بی شماری ـ از این قبیل ها ـ از جن و انس را برای جهنّم رقم زدیم (زیرا زنده گی شان را مثل جهنّم در این جهان لا یتناهیِ سرشار از انواع نعمت ها و دارایی ها و عزّت ها و شخصیّت ها و عظمت های در تسخیر آن ها می گذرانند: گدایِ ندار (فقیر)، خوار (ذلیل)، خار (عزیزان آزار)، بد بخت، غم گین، بی کس، رسوا، گوشه گیر، در باتلاق نق و غُر غُر و گلایه و شِکوه و بد بینی و بی لیاقتی و خود حقیر گیر و ...)

 

حالا شما را خدا فرستاده است تا ما را هِی بزنید، بگیرید، ببندید، بکشید، عذاب بدهید تا بلکه تنبیه خدا اثر بکند و بیدار بشویم که خُب این را هم چه عرض کنم در «آینه» ای که هرآینه هر دم مرا می نگرد زُل زُل و ابرو به زیر می کشد که: «یعنی چه!!؟، چه طور ممکن است تو هیچ اقدامی نکنی برای تغییر ...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟ اُ ... س با تو هستم، کَری!؟، کوری؟!، لالی!؟ چرا جواب نمی دهی: خَری؟ از خر کم تری؟ ... چرا بر نمی خیزی و از منزل بیرون نمی زنی و دست به کار نمی شوی و تغییر را برای خودت به جای دوزخی که خدا فرمودند رقم نمی زنی و بهشت از این همه نعمت بی انتها در فرصت عمر اَت نمی سازی برای خودت و زیر دستان اَت ـ عزیزان اَت؟ ـ ها؟

 

و من هی باز می گویم دیر نمی شود «آینه»، دیر نمی شود. سخت نگیر. عالم برده گی و سکون و یلخی گری و تحمّل و خم شدن تر و اشتیاق فشار بیش تر و آزار کلان تر هم برای خودش عالمی دارد که «تو» نمی فهمی و ما آن را سااال ها ست داریم می نوشیم مثل شرابِ آزادیِ مطلقی که غربی ها می نوشند و «آینه» لب های اش را ور می چیند که یعنی: لیاقتِ تو همین است؟!!:

 

همین جایی که هستی (و همین ذرّه ای که داری برای دادن به این و آن، بهای اجاره ها و چک ها و بدهی ها و هزینه های با ترس و لرز ... ـ ها؟!! ـ)، همین جوری که داری سواری به هر کس و نا کس می دهی و همین که همینی

 

و من «آینه» را در هم می کوبم که یعنی غلط کن! به تو چه مربوط است! زنده گی من به خودم مربوط است. دلم می خواهد برده باشم. دلم می خواهد سرم را پایین بگیرم و سواری بدهم. دلم می خواهد فکر نکنم. دلم می خواهد عقلم را دفن کنم و سیفون روی آن بگیرم. به تو چه ارتباطی دارد؟

 

تو کی هستی که برای من لب ور بچینی؟ برو گم شو و دست از سرم بردار هی می آیی و نق به جان ام می زنی که چرا این زندگیِ ...َنی را برگزیده ای و ... به تو چچچّه؟!

 

و خرده «آیینه» ها مرا به تعدادی انبوه تکثیر می کنند تیز و بُرَّنده و من آرام و قرار ندارم و هر لحظه انتظار بریده شدن و جریحه های مکرّر

 

انتظار چنانچه برای حالتِ سرشار

خوب و مقدّس و ناب

و گر نه چو مار

زهر عقربِ جرّار

 

هاتفه گفت: گُذَر بکن این بار

و بحث منفی این مقالتِ خود بگذار

بگو به قاریِ متنِ قشنگِ تو: «خیز!

نمان تو ذلیل (خوار، خار)

 

«بیل» به ذهن بگمار

«کاو»

گنج نهادینه تو بردار

هدف، تو خواسته بگیر

«تیر» به سمتِ هدف بِبَر، آن گاه

برایِ زین پس خویش

روز و شبانِ تازه بخر ...

 

«چگونه؟» اگر گفت، بگوی

راهِ پرسشِ بیش بپوی

  • مَهدی هُدایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی