"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

«فردا»جدیدمتولدمیشویداگر«اینجا»بمانیدودرسهارابفهمیدوبکارببرید

"دارا"یاوَرِخُداست،آیَدغَمی زُدایَدشادی زایَددَوَدرَوَد

تُندی بِنَهید تا از شرور شیاطین برهید. کُندی برگزینید و لِجام (دهنه) به مکث (خِرَد) بدهید و آرام آرام تا کام، گام به گام سپاس خدای بگزارید و گذشته ها (اشتباهات و خطا) را پلکان رشد به عوالم بالا قرار دهید تا به قُرب (هم سایه گی خدا) برسید

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پیشرفت» ثبت شده است

هر ادّعای من تبدیل به پرسشی می شود که برای پرسیده شدن از خودم (امتحان، ابتلاء) تولید می کنم

که اگر پاسخی در اجرا برای آن داشته باشم از من درمی گذرند و یک پله به بالا گام برمی دارم

و اگر خودِ من نیز ـ همچون مدعایِ مدعیِ بی عملی که، از نگاه به او، این پرسش (امتحان) را برای خودم رقم ز‌ده ام ـ، در به انجام رساندن ادعای ام شکست بخورم، یک پله و شاید در بسیاری مواقع پله ها یا گاهی دره ها سقوط نمایم و کو که عمری باشد تا به پای بازگشتن به همان نقطه ای که در آن بودم و با ایجاد زمینه ی امتحان برای خودم از آن به زیر افتادم صرف کنم!

برای مثال یک تمسخر و انتقاد غائبانه ام را در نظر بگیریم (انتقاد یا تمسخرِ غائبانه یعنی عیب کسی یا کسانی را برای یا در کنار دیگری و دیگرانی جز خود شان باز گشایی و منتشر بکنم که بخندم و بخندانم و بخندیم یا او را به گَند بکِشم و آبروی او را از سر تا به پا ببرم ـ که قطعاً علّت آن بالا آوردن خودم یا تبرئه نمودن خودم یا عزیز شدن خودم ... است ـ و اگر در حضورِ خودَش نزد دیگران و در جمعی مطرح کنم که یک امتحانی نو خواهد شد زیرا، احترام و آبروی یک انسان یا چندین انسان را زیر سؤال برده ام ـ خواندن، شنیدن و انتشار جُک ها بهترین مثال کاربردی و مبتلا بِهِ در این بحث هستند ـ)

پیش از آن من داشتم آرام (مؤمن) و راحت (آسوده) زندگی ام را می کردم (مثل بنی اسرائیلِ پیش از ایجادِ زمینه ی فرمان کشتن گاو ـ حتماً پس از یک ادعای متمسخرانه یا نقادانه! ـ

حالا اما با یک تمسخر یا نقدِ غائبانه ی ساده!:

اِء! این یارو رو ببین (یا اِء! این آقای محترم را ببین ـ نوع گویش هم حتی فرقی در ایجاد پرسش امتحان نمی کند! ـ) چراغ قرمزو رد کرد!

ورود ممنوع داره میاد!

چه جوری داره راه می ره! انگار مسته

چه جوری لباس پوشیده!

چه حرف های زشتی داره می زنه!

اصلاً یک ذره هم بچه هاشو تربیت نکرده، احمق بیشعور!!

کسی که نتونسته برای خودش یه خونه و ماشینی بخره و زندگی خوب برای خودش و خونواده اش درست کنه همون بهتر که بره بمیره

بی سواد بیشعور نفهم احمق کودن گاو!، کره خر کثافت، پدر سگ، بی شرف، بی ناموس، مادر سگ، تخم سگ، حروم زاده، لا مذهب بی دین!

عجب نفهمیه ببین آشغال از پنجره ی ماشین اش به بیرون پرت کرد

ته سیگارش را از پنجره اتومبیل یا خانه اش به کوچه، خیابان و حتی در بیابان انداخت

دختره - یا پسره - خجالت نمی کشه توی روی پدر مادرش وای میسته

زنیکه ـ یا مرتیکه ـ!، نیگا کن نیگا کن چه جوری داره با همسرش حرف می زنه (یا: نمی دونی چه قدر بد با شوهرش یا زنش حرف می زنه)،

در آپارتمان و حیاط رو محکم به هم می کوبه

چه قققدر گران فروشه لعنتی پس فطرت

عجب محتکریه کثافت

چه اختلاس هایی دارند می کنند

عجب بی شعور هایی هستند (و وااای که اگر عمومی باشد!!):

همه شان دزد اند

ایرانی ها همه ... هستند

مسلمانان همه ... هستند

شیعیان ... هستند

آمریکایی ها ... هستند

هر که آن سوی آب (یعنی جایی که سرشار و مملو از نعمت های خدا به خاطر صداقت های شان هستند) است فلان جور است

اونا رو می گی؟ نماز نمی خونن! دین ندارن! روزه نمی گیرن! عرق خورن ... ... و ...

حالا، منی که این حرف ها را زده ام ـ یا شاید حتّی اگر در ذهن ام خطور داده باشم هم ـ، باید منتظر بمانم تا از یکی یکی امتحان هایی که برای خودم ایجاد کردم و رقم زدم بگذرم

تا تازه دوباره برسم به همان نقطه ی پیشینِ پیش از انتقاد یا مسخره ی غائبانه ام

و برای همین است خدا به من فرموده اند: وااای بر نماز گزاران و من تا به حال همیشه خیال می کرده ام خدا به نماز گزار ها وااای کرده اند ...

أعوذ بالله من الشیطان الرجیمِ بسم الله الرحمن الرحیمِ أستغفر الله ربی و أتوب إلیهِ وَ، الحمد لله رب العالمین

حالا من مانده ام و برگه هایی از امتحان های انبوه که تا کنون برای خودم رقم زده ام و حیرانی و استرس امتحان که کی باشند و هست و موعد آن ها کی خواهد رسید و چگونه خواهند بود، آیا سخت تر؟ یا آیا آسان

خب، حالا پس چه کار کنم؟

هاتف به نجات ام آمدند گفتند: تو بیا و از حالا فقططط «خود» ات را باش

پرسیدم: چطوری؟

فرمودند:

حواس پنج گانه ات را بپا و به دیگران اگر نگریستی و عیبی در ایشان دیدی فقط نزد خود شان، آن هم با حال و شکل و شمایل و گفته ای زیبا و آسان به خود شان تنها بگو و در همان لحظه نیز خودت آن ها شو ببین اگر در تو آن نقد و تمسخر موجود نیست، خدا را سپاس بگزار و خوش حالی خود از نبودن آن در تو را به عنوان شادمانی ات از این نعمت برای خدا به زبان ببر (الحمد لله الذی عافانا - عافانی مما ابتلی کثیراً من الناس بابتلائات المختلفة بگو)

و اگر همان و همان ها در تو هست سَر اَت را زیر انداز و سریع به پاکی خود از آن مورد و مواردِ ابتلاء ـ امتحان ـ همت بگمار و تا پاک نشده ای دست به هیچ کار دیگر نزن. به همین سادگی

و من وه که چه خوش بخت (و البته با چه مسئولیتی!) هستم که جنابَینِ هاتفَین، بسیاری گاه ها هوای مرا داشته و دارند و بادا شایسته می مانَم تا تهِ عمرم و:

الحمد لله رب العالمین

 

  • مَهدی هُدایی

گذشته حتّی برای خدا بی معناست! حتّی خدا نیز از مداوای آن چه گذشت نا توانا هستند! «خود» تان را گول نزنید. معنا ها را یاد بگیرید. معنا ها بلد نبودند و نشدند و نیستند و با آن سرِ مان را گول مالیدند تا بتوانند خود شان را سَروَر جلوه دهند و ما را گاو و خر

 

گذشته برای خدا یعنی: جام هر لحظه را در همان لحظه در دستانِ توانِ هر آدم به صورت یک سان پر کردند، دسته ای سپاس گزاردند پیشاپیش به بسم الله و نوشیدند و با آن کوشیدند و جذب کردند و افزودند و سرشار از سودند به الحمدُ لله و بسیاری هِی فقط نق زدند و دست این و آن را نگریستند و گفتند که آن ثروت مندان مگر کیستند که دارند و جام شان را از سر نادانایی و نادانی و خصومت و غرور و بی شعوری و تنبلی ـ خصوصاً ـ شکستند و خدا دستور دادند درِ هر امکانی را روی لحظه ای که گذشت یا شکست برای «ابد» بستند

 

گذشته همین لحظه است که کسی از آن بهره گرفت و آن را سرمایه نمود و کوشید و بر آن افزود یا آن را شکست و با شکسته های آن خود و اطرافیان را درید و مدام نق سپس زد و فریاد کشید و گریید. گذشته اما باز هم با تمام این حرف ها چراغی است بس درخشان برای کسی که اهل عبرت باشد و قصد عبور به دنیای نو و با عظمت از دست رفته ی خود کُنَد و زندگی بَد بنهد

 

همین الآن، همین حالا، گذشته یِ فرداست. باز هم می خواهید فردا بگویید مرگ بر چه کس ها که مقصّر بودند و شما این جا هستید!!!!!!!!!!!!!!!!!؟ پس اگر می خواهید به گذشته ها برسید از حالا فردا و «فردا» ی تان را از این شکل کنونی به در آرید و  به همان شکل و گونه که خواهان آن اید بنیان بنهید (در ارزش ها ـ تا ارزش ها را نشناسید نمی توانید بفهمید چه می خواهید یا چه باید بخواهید)

 

ضمناً: شما با جهنّم و بهشت چه کار دارید؟ جهنّم و بهشت آدم ها همین جاست، همین حالاست: مستأجرید؟ در جهنّم هستید! ویلا ندارید؟ در جهنّم هستید! اتومبیل ندارید (اتومبیل شما از نوع نُهصد میلیون ریالی است؟) یا اتومبیل شما ضدّ درد و شکنجه و عذاب و ترس و انفجار و تهدید و تحدید و امثالهم و غیرهم نیست؟ خُب شما در جهنّم هستید؟ در کشوری زندگی می کنید که کُلّاً فقیر است و هیچ از منابع زیر و رو و بالا و پایین و آب و هوا و خاک و جنگل و دریا و خلیج و آسمان و زمین و برق و غیرهم محروم است، یا شما کُلّاً از همه ی آن ها محروم هستید؟ در جهنّم هستید! پول ندارید و هشت تان گرو نُهِ شماست و در نهایت ذلّت زندگی می کنید و مدام بده کار و شرمنده و درمانده و بد بخت و بی چاره و ضعیف و نحیف و خوار و بی مقدار و افسرده و خسته و بی و نا امید و دل شکسته و سر افکنده و گم شده ... هستید و گدای اید و مقروض هستید و غرق در نگرانیِ پرداخت قسط ها و شارژ و مالیات و عوارض و نوسازی و کهنه فروشی و انواع قبض ها و غیرهم هستید؟ در جهنّم هستید! زیرا از نعمت های خدا خوب استفاده نکردید و ثروت مند نشدید و خانه ی بزرگ و یک طبقه و ویلایی در قلب پایتخت و ویلاهای متعدّد در شهرک های ثروت مند نشین اطراف پایتخت و شمال و جنوب و شرق و غربِ کشور و کشورهای درجه ی یک دنیا نخریدید و برای فرزندان تان نیز هر کدام جدا جدا خانه های فراخ و مرفّه بنا ننهایده اید و مرفّهین را که بندگان عاقل خدا بودند بی درد شماردید؟ شما در جهنّم هستید و حالا درد بکشید تا بمیرید

 

می خواست آن روز هایی که داشتند به یاری شما می گرفتند و می بریدند و تقسیم می کردند و می خوردند شما هم میان شان بُر می خوردید و می بُردید و می خوردید و می اندوزیدید و می افزودید مثل آن ها. یا اگر آن کاره ـ بدکاره ـ نبودید خُب راهِ الهیِ کار و کوشش سالم و کسب ثروت انبوه چون کوه و ثروت اندوزی و تُو و بیرون دوزی و افزایش لحظه به لحظه ی آن که بسته نبود که!!!!!!!!!!!!!، خُب چرا نشستید که بیایند و در منزل تان را بکوبند و بفشارند و بزنند و بشکنند و حقّ و حقوق تان از صفر تا صدِ آن را از ترس خدا و قیامت و «حساب»«کتاب» و جهنّم و آتش جاویدان و چرک و خونآبه چشاندن به آن ها هرگاه تشنه شوند را تقدیم تان کنند و بر نخاستید و خودتان حقوق تان را به دست و خانه تان نیاوردید؟

 

چرا هِی گناه را گردن کلاه بردار و کلاه گذار و فریب کار و دوز باز و دغل و ذغل ساز و دروغ و ذروغ و زروق و زروغ و ظروغ ظروق و ضروق و ضروغ گو و این و آن و زمین و زمان می اندازید؟ هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

 

خُب چرا گذاشتید کلاه تان را بردارند؟ چرا گذاشتید کلاه سرِتان بگذارند؟ چرا فریب خوردید؟ می گویید نا توان بودید؟ چرا خُب نرفتید مثل هزاران هزاران هزاران که تا به ایشان گفتند: مغز ها اگر می خواهند بروند و فرار بکنند راه باز است و جاده دراز و بروند به دَرَکِ اسفل سافلین ... رفتند و علیرغم خیال اینان که بیرون شان کردند آن ها نه تنها گور شان را گم نکردند بلکه به جای گور به نور رسیدند در هر دو جهان شان ...، شما هم نرفتید؟، هان؟ چرا نرفتید؟ از قرآن دلیل می خواهید؟ می خواهید بدانید روز قیامت چه بلایی بر سر تان می آید؟ «گوش» دهید:

 

إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنتُمْ ۖ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا ۚ فَأُولَٰئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِیرًا [٤:٩٧]

به کسانى که فرشتگان جان آنها را در حالی که ستم گر نسبت به خود بوده اند مى‌ گیرند، گفتند: تا حالا چه کار می کردید؟ آن هایی که داشت اند جان شان را تسلیم می کردند گفتند: ما در زمین نا توانا نگاه داشته شدیم [فرشتگان‌] گفتند: مگر زمین خدا برای جا به جایی شما گسترده نشده بود که از آن جا دور بشوید؟ پس آن ها پناه شان داغ گاه است و بد گردنده ای است

 

هرکه هر چه را می پذیرد یعنی لیاقت خود را آن می بیند. غیر از این است؟ اگر غیر از این است بزنید در گوش خود تان تا بیدار شوید و حقیقت را ببینید

 

خیلی بد است کسی گناه ندانسته کاری و ... خودش را گردن این و آن بیندازد. گذشته همین حالای ما برای فرداهای ماست. نا راحت ایم از گذشته مان؟: بسم الله: شروع کنیم به تصحیح آن

 

کم خوانده ایم بیش بخوانیم. ثروت نداریم؟ جذب کنیم و کسب کنیم و بیفزاییم و بیندوزیم. نداریم نداریم نداریم نداریم؟ بخریم بخریم بخریم بخریم. چه گونه؟ روش های آن ها را بیاموزیم. کجا؟ همین جا! در کارگاه هایِ آگاهیگاه. کجا از آگاهیگاه بهتر؟

 

مهم اما ابتدا این است که اولویت بگشاییم به این که ابتدا پی چه هستیم ما؟ کتاب قله را که خوانده بودید نخستین گام اش این بود که در کلاسور تان ابتدا برگه ی «چه می خواهم» ها را اجرا کنید. یاد تان هست؟

 

کارگاه «ارزش» ها ما را یاری می دهند تا تصمیمِ بِه تر را بیابیم و آن را در اولویّت بگذاریم. پس ابتدا کارگاه «ارزش» ها را شرکت کنیم

 

سپس باید گنج هایی که ما را به آرام و قرار می رسانند را بشناس ایم و از «آن» ها استفاده ببریم

 

بعد باید آیین های رسیدن به اهداف را بیاموزیم (هشت آیین ناب که خواب از سرمان می پَرانَند و قطعیّتِ رسیدن به هدف را تا نزدیک به صد در صد بالا می برند)

 

آن گاه بپردازیم به روش های جمع و جذب و کسب و افزایش ثروت و دیگر نیاز های آموزشی مان مثل آداب ها، باید ها نباید ها و غیرهم

 

ولی بخواهیم از فردا شروع کنیم پس دوباره مآآآآی ایم و همین که همین ایم و دست به کَمَر گرفته روی زمین ایم و آوَخ و وآآآی و چرا آخِر و اگر و اما و کاش و ولی و انگار و شاید و حیف و چرا ... ترانه های وردِ زبان اَلکَن مان ... چه گفته اید با «خود» تان؟، هان؟

 

  • مَهدی هُدایی